نقد فیلم برگهای افتاده آکی کوریسماکی
برخلاف سینمای شخصیت محور و کنشمندِ هالیوود، با قهرمانانی که متاثر از انگیزههای عقلانی و منطقیاند و عمدتاً در پایان در حل و فصل بحران کامیاب میشوند، سینمای اروپا، سینمای شخصیتهای مسئلهدار، رنجور و به لحاظ عاطفی و روانی از هم گسیخته است، که مشکل اصلیشان ناتوانی در گرفتن تصمیمات شخصیشان است، چه برسد به حل بحرانی عظیم. شخصیتهای گرفتار در هزارتوی زندگی شهری از یک سو، و ناتوان در متمرکز کردن ذهن و روان شخصی از سوی دیگر.
از این روست که برخلاف سینمای هالیوود، در سینمای اروپا پیوندهای علی و سببی بسیار سُست و شکننده، داستانها بسیار نامنسجم و متفرق و زمان بسیار نفسانی و غیر تقویمی است. در یک کلام، سینمای اروپا، سینمایی ضد پراگماتیسم است؛ با شخصیتهایی که قهرمان وجودیشان هملت است، با آن اضطرابها، تردیدها و ترسهای وجودیاش که کنشهایش نه تنها به حل و فصل مشکل نمیانجامد، بلکه گاه آن را عمیقتر هم میکند. این سنتی است که از اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی تا ویم وندرس و تئو آنجلوپولوس و لارس فونتریه کمابیش ثابت مانده است.
در سینمای معاصر اروپا، آکی کوریسماکی، فیلمساز فنلاندی با خلاقیت و هوش مثال زدنی توانسته است بُعد تازهای به سینمای اروپا بدهد. او با حفظ عناصر و مشخصههای اصلی سینمای اروپا، تاش رنگی و امضای شخصی خود را بر آن زده است. و به همین خاطر است که با وجود اشتراکات فراوانش با سینمای اروپا و وامدار بودن به آن، اما در چارچوب سبکی و لحن منحصر به فرد حاکم بر آثارش آن را واسازی هم کرده است. پس از ساختن شاهکارهای موفقی همچون «مرد بدون گذشته» و «سمت دیگر امید» آخرین فیلمش «برگهای افتاده» واجد همان مولفهها و البته لحنی است که او پیشتر در شاهکارهایش موفق به خلقشان شده بود.
سینمای کوریسماکی، سینمایی مینیمال است، مینیمال اما به سبک نوشتههای ساموئل بکت. لحن و طنز بسیار عمیق و در عین حال سیاه آن هم عمیقاً یادآور بکت است. و به همین خاطر است که بسیاری از منتقدان او را بکت سینما مینامند.
فیلمهایش عمدتاً زمانی کمتر از ۹۰ دقیقه دارند، با شخصیتهای محدود و معدود، با خلق جهانی کوچک و صغیر و البته ماجراهای بسیار رقیق، بی هیچ فراز و نشیب. شخصیتهایی با اخلاقیاتی نامتعارف و متفاوت با ارزشهای اخلاقی مزوّرانه حاکم بر اروپای جدید. کوریسماکی که خود فیلمنامه نویس آثارش هم است، به کم راضی است. همه چیز در کمترین حد ممکن اجرا میشود. از شخصیتهایی که هیچ چیز دربارهشان نمیدانیم و شناختمان از آنها به همان چیزهایی است که در مدت زمان کمتر از ۹۰ دقیقه شاهدیم؛ تا کنشهایی که آنقدر جزئی و کم اهمیتاند که در نگاه اول ارزش نشان دادن و روایت کردن ندارند. کوریسماکی شاید ضد قهرمانترین فیلمساز اروپایی باشد.
آدمهای حاشیهای و نامرئی، شخصیتهای اصلی فیلمهای اویند. آدمهایی که هیچکس به آنها نگاه نمیکند. شخصیتهای «برگهای افتاده» قادر نیستند عضو هیچ اجتماع و گروهی بشوند. آنها موجودات مازاد محیطاند. در هیچ فضای کاری دوام نمیآورند. نه فقط به خاطر خلق و خوی خودشان؛ بلکه به خاطر محیطهایی که آنها را به کار میگیرد. اِنسا، زنی است تنها که دائم شغلش را از دست میدهد. هم به این خاطر که زیادی صادق است و هم به خاطر محیط کاری که اجباراً به کار کردن در آن تن داده است.
اما از سوی دیگر هولاپا، مردی یک لا قبا اما واجد اعتماد به نفس فراوان است. او دائم الخمری است که دائم در حال اخراج شدن است. اما حاضر نیست کوچکترین سازشی با محیط و موقعیت کاری خودش داشته باشد. تصویری که کوریسماکی از هلسینکی ارائه میدهد، شهری بی حال و رمق است.
اما همین شهر مدرن و تکنولوژیک و پر زرق و برق، همچون شهرهای دیگر فیلمهای کوریسماکی، هزارتویی است که شخصیتهای ساده و معصوم کوریسماکی توان کنار آمدن با آن را ندارند. هولاپا، با یک قطار تصادف میکند. تصادفی که به نظر ناممکن میآید، اما در جهان طنازانه کوریسماکی، احتمال تصادف عابر پیاده با قطار بیش از خودرو است. اِنسا و هولاپا همچون دیگریهایی به نظر میرسند که امکان ادغام شدنشان در جامعه وجود ندارد. هرچند که در مورد هولاپا میتوان مطمئن بود که خود او علاقهای به ادغام شدن در این جامعه ندارد.
اما آنچه کوریسماکی را به فیلمسازی منحصر به فرد در سینمای اروپای معاصر تبدیل میکند، جدا از مینیمالیسم سبکی و مضمونیاش، لحن و طنز روشنفکرانه اوست. با وجود آنکه شخصیتهای او، همچون «برگهای افتاده»، به طبقه کارگر تعلق دارند، اما کوریسماکی در نمایش رابطه آنها با محیط از طنزی شگفت انگیز بهره میبرد.
هولاپا، نمونه یک شخصیت تام و تمام بکتی است. مردی که هیچ میل و مطالبهای ندارد. دنبال به دست آوردن چیز خاصی نیست. گویی انسانی است که سرانجام به خودِ هیچ دست یافته است. تنها مایحتاجش، همان نیاز به الکل است. نیازی که نه از سر لاابالی بودن بلکه گویی از سر نوعی لجبازی با محیط آن را انتخاب کرده است. مقاومت در برابر صاحبکارانش و حتی در برابر اِنسا که به او علاقمند است. هولاپا شخصیتی چاپلینی است. یادآور ولگرد آس و پاسی که تنها سرمایهاش عزت نفس اوست، و به همین دلیل به آن بسیار وفادار میماند. گویی «برگهای افتاده» روایت درمانی اِنسا و هولاپا، زوج فقیری است که اما قلبی از طلا دارند.
در جهان کوریسماکی، همچون چاپلین، وفاداری خصلتی است از آن تهیدستان. کسانی که چیزی برای از دست دادن ندارند، و به همین خاطر نسبت به دیگران بسیار وفادارند دیگرانی البته از جنس، قماش و طبقه خودشان. همچون آن دو مرد آس و پاس و علافی که دائم در کافهاند. و با هم به سینما میروند تا فیلم «مردگان نمیمیرند» جیم جاموش را ببینند و پس از بیرون آمدن از سینما، یکیشان رو به دیگری میگوید، فیلم او را به یاد «خاطرات کشیش روستا»ی روبر بررسون انداخته است.
کوریسماکی علاقهای به قربانی نمایی شخصیتهای فقیر و معمولی ندارد. آنها را به عنوان بازندگان نظام سرمایهداری کلانشهر معرفی نمیکند. عاملیت و عزت نفس این شخصیتها به حدی است که حتی اجازه همدردی اخلاقی را هم به تماشاگر نمیدهد. آنچه نیازمند ترحم است، خودِ سیستم است، که حضورش در فیلم از طریق اخبار رادیویی جنگ روسیه و اوکراین احساس میشود.
جنگی که فجایعش صرفاً به روایتی رادیویی برای شنوندگان تقلیل یافته است. فاجعه، در این نظام بیرحمانه جهانی، صرفاً اخباری است با ذکر آمار کشته شدگان و خرابیها. جنگی که خود این نظام بانی آن است، اما در نهایت آن را تبدیل به خبر میکند. نظامی که کارکردش به زعم کوریسماکی در همه جای دنیا یکی است. میخواهد قوانین کار در بنگلادش باشد یا کشور پیشرفتهای همچون فنلاند. سرمایه در هر دو بیرحم است و نگاهی خصمانه به کارگر دارد.
هولاپا، از شخصیتهای نمونهای سینمایی کوریسماکی است. روح آزاد و رها که بر اساس غرایز و تکانههای عاطفی عمل میکند، بی اعتنا به جهانی که برای او هیچ معنا و ارزشی ندارد. کوریسماکی برای نشان دادن این بیمعنایی و فقدان انسجام جهان تمهید جالبی به کار میبرد. تقویم بر روی دیوار در فیلم نشان میدهد که زمان رخدادها پاییز ۲۰۲۴ است. یعنی در آینده رخ میدهد. اما اخباری که از جنگ روسیه با اوکراین و حمله به ماریوپل در فیلم شنیده میشود نشان میدهد که فیلم در سال ۲۰۲۲ رخ میدهد. رادیوهای قدیمی عتیقه، تلفنهای سیمی، قطارهای قدیمی در جهان فیلم دیده میشوند که تناسبی با فضای فنلاند مدرن امروز ندارد.
فیلمهایی که در سالنهای سینما نمایش داده میشود متعلق به دوران گذشتهاند. از جمله «برخورد کوتاه» دیوید لین و «مردگان نمیمیرند» جیم جاموش و تا «لایم لایت» چارلی چاپلین. چنین ترفندهایی از سوی کوریسماکی به این قصد به کار رفتهاند تا فضای داستانی فیلم به شدت متناقض و غریب بنماید. دیالوگهای اَبسورد و واکنشهای اَبسوردتر هم که از مشخصات سینمایی کریسماکی است این فضا را تشدید میکند. «برگهای افتاده» یادآور ایستادگی کوریسماکی در جهانی است که در ا ن سینما روز به روز در حال دور شدن از آرمانهای خویش است. او در کنار چند چهره دیگر سینمای اروپا، با هر زحمت و تلاشی توانستند چراغ در حال خاموش این سینما را روشن نگه دارند.
روزنامه شرق ۹ بهمن ۱۴۰