نقد
موضوعات داغ

نقد فیلم بنشی‌های اینشرین

 

نقد فیلم بنشی‌های اینشرین

‎⁨درام تعارض و تضاد ⁩

بنشی‌های اینشرین ساخته‌ مارتین مک‌دانا همچون سه فیلم قبلی‌اش شاهکاری در بررسی و کنکاش روح انسانی‌ است. داستانی رقیق در دلِ روستایی در ایرلند، متمرکز بر رابطه دو دوست، کالم و پاتریک و تصمیم ناگهانی و توضیح‌ناپذیر کالم برای خاتمه‌دادن به پیوند دوستی. داستان و مصالح دراماتیک فیلم تا همین حد رقیق و خفیف است. اما همین رابطه انسانی ساده و بدوی در دل طبیعتی آنتاگونیستی به نمایش در می‌آید. طبیعتی که صخره‌های کنگره‌دار و ابرهای خاکستری و سیاهش گویای سویهٔ خوفناک آن است و دریا و چمنزار هم گویای سویهٔ روح‌انگیز آن.

نقد فیلم بنشی‌های اینشرین⁩

اما این طبیعت متعارض بر تعارض روح‌های ساکن در آن دلالت دارد. تعارضی که نه‌تنها در رابطه کالم و پاتریک بلکه در رابطه دامینیک با پدر پلیسش هم نمود می‌یابد و البته در تعارض میان شیوان و پیرزنی که گویای منادی مرگ و نیستی است و البته دو تعارض اصلی‌تر و بنیادی‌تر یعنی تعارض فرهنگ و طبیعت که در هیئت تعارض شخصیت‌هایی همچون کالم و شیوان از یک‌سو و کل روستا از سوی دیگر نمود می‌یابد و تعارض دیگر که همانا تضاد فرهنگ و دین است که در تقابل کشیش با کالم نمایان می‌شود؛ بنابراین بنشی‌های اینشرین را می‌توان فیلمی یکسر آنتاگونیستی نامید که بی‌آنکه داستان و درامش رنگ‌آمیزی متنوعی داشته باشد؛ اما چشم‌انداز نهایی که خلق می‌کند چشم‌انداز تعارض و تضاد در عمیق‌ترین و ریشه‌ای‌ترین شکل آن است.

نقل‌قولی منسوب به زیگموند فروید است که ایرلندی‌ها اساساً فاقد روان‌اند که بتوان روانکاوی‌شان کرد. فیلم مک دانا در یک سطح تصدیق این نقل‌قول مشهور فروید است. به‌خصوص شخصیت پاتریک که صرفاً بر اساس غرایزش عمل می‌کند همچون الاغش و بی‌جهت نیست که پس از انواع و اقسام تحقیرهایی که تحمل می‌کند تنها پس از کشته‌شدن الاغش است که هسته روح و هویتش زخمی می‌شود.

درواقع الاغ همواره هم‌نشینِ او، تجسم بیرونی روان سراسر غریزه اوست که نه درکی از احساس گناه دارد و نه قادر است محتوای میلش را ازطریق زبان انسانی رام و قابل‌بیان کند. از این روست هرگونه تلاشش برای بهبود رابطه‌اش با کالم به خصومت بیشتر می‌انجامد و کالم را عاصی‌تر می‌کند و موجب آسیب رسیدن به دوست دیرینش می‌شود. مک دانا ازطریق داستانی که صرفاً ساخته رفتار و سلوک شخصیت‌هایش است بر این سویه کیهانیِ تعارض و تضاد تأکید می‌گذارد. شروع و پایان‌بندی فیلم، با نماهایی از آسمان غرق در ابر گویای همین جنبه کیهانی است. شروع و پایانی که بر ابدی و ازلی بودن این تعارض و البته حل‌ناپذیر بودن آن دلالت دارد.

نقد فیلم بنشی‌های اینشرین⁩

اما مک‌دانا هوشمند‌تر از آن است که تضاد و تعارض‌ انسانی را از بندناف تاریخ یکسر جدا و منقطع سازد و با خلق یک جزیرهٔ منتزع از واقعیت و تاریخ، در نهایت در روح انسانی منتزع از آنها کنکاش کند. در آن‌سو آب‌ها، در سراسر فیلم صدای جنگ، این خصومتِ همگانی را می‌شنویم و گهگاه دودهای برخاسته از انفجار را می‌بینیم. گویی فیلم به ما متذکر می‌شود که آنچه بر رابطه این دو دوست ساده‌دل می‌گذرد درنهایت انعکاسی‌ است از آن جنگ و خصومتِ ویرانگر که اندکی آن‌سوی جزیره در جریان است. در این وضعیت آنگاه میل به ویرانگری کالم بیش از آنکه به دلیل عجیب و ناموجه وراجی‌های پاتریک باشد، همان رانه‌ی مرگی است که جنگ، به تعبیر فروید، موجب آن است، رانه‌ای که در برابر غریزه وحشی میل به زندگی پاتریک، تنها می‌تواند به افسردگی و خود ویرانگری از یک‌سو و البته آفرینش‌ هنری از سوی دیگر بینجامد.

به‌عبارت‌دیگر ما جنگ را از خلال پیامدها و تبعاتش تجربه می‌کنیم و به همین خاطر پایان آن را همچون پایان موقت خصومتِ پاتریک و کالم، به شکل موقت در‌می‌یابیم آن‌گونه که در دیالوگ‌های پایانی گفته می‌شود. هر صلح و آرامشی صرفاً موقت است و جنگیدن و خصومت در ذاتِ انسان است.

در پایان لازم است به نقدِ شفاهی منتقدِ خودنمای سابقاً مشغول در تلویزیون و هم‌اینک شاغل در یوتیوب اشاره‌ای هم بکنیم که همچون همیشه با بیرون‌کشیدن چند اصطلاح از انبانِ فقیر و بی‌بضاعت مفهومی‌اش و با اتکا به تعابیر مستهلک، فرسوده و مهوعی مثل اگزوتیک کوشید تا پنبهٔ فیلم را بزند. از عجایب روزگار اینکه منتقد ساکن خیابان کریم‌خان مدعی عدمِ شناخت مک‌دانا بریتانیایی و بازیگران شگفت‌انگیز فیلم که همگی یا ایرلندی یا بریتانیایی‌اند از فضای ایرلند می‌شود. او همچون همیشه که افاضاتش دربارهٔ فیلم روشن کرد که آن را به همراه انجام چند فعالیت دیگر تماشا کرده است بی‌آنکه قادر باشد ذره‌ای دیگر بافت عاطفی و تاریخی فیلم بشود در اظهارنظر شگفت‌انگیزِ دیگر از موسیقی کلاسیک فیلم تعریف کرد بی‌آنکه بداند آنچه در فیلم می‌شنویم موسیقی ساختهٔ کارتر برول است و ربطی به موسیقی کلاسیک ندارد و همچون همیشه تنگ آمدن قافیه نزدایشان منجر به تولیدات جفنگ شده است.

همچنین لازم است اشاره‌ کنیم بنشی به روح زنانه‌ای در فرهنگ فولکلور گالیسی و ایرلندی اشاره دارد که ظاهری همچون پیرزن درون فیلم دارد و به خانواده‌ای هشدار می‌دهد که یکی از آنها به‌زودی خواهد مرد. دقیقاً شبیه همان کاری که پیرزن درون فیلم می‌کند و به پاتریک هشدار می‌دهد که قرار است یک یا دو نفر کشته شوند.

فیلم تصمیم به رفتن

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
Verified by MonsterInsights