کارمندان ایدئولوژی
در چند سال اخیر، مستقل و جدا از گروهها واشخاص علاقهمند به ایدئولوژی حاکم یعنی پیروان و وفاداران تمام قد ارزشهای موجود، گروه دیگری ظهور کردند چه در خارج و چه در داخل، که آشکارا نسبت چندانی با ایدئولوژی و ارزشهای آن ندارند، اما در گفتار به توجیهگرِ وضعیت و ایدئولوژی حاکم تبدیل شدهاند.

این گروه با اتکا به اصطلاحات و گزارههایی همچون رویایِ ایران مقتدر که مرزهایش تا دریای مدیترانه گسترش یافته است، وطن گرایی و ایران دوستی و از همه مهمتر شرط بستن بر اینکه مشکلات اقتصادی ایران در بهار ۱۴۰۳ تماماً حل خواهد شد، میکوشند به شکلی متفاوت از وضعیت موجود طرفداری کنند.

جالب آنکه بسیاری از مومنان و وفاداران راستین ایدئولوژی غالب پس از چهار دهه معترف به بسیاری از کجرویها، ناکامیها وکاستیهای موجود در ایدئولوژی شدهاند.
اما این گروه جدید به رغم نداشتن وفاداری و ایمان راسخ به ایدئولوژی به اشکال گوناگون به خصوص در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی با استفاده از ترمینولوژی نظریِ متفاوت به دفاع تمام قد از تمامی سیاستهای موجود مشغول شدهاند.
رسالت نقد ایدئولوژی در مرحلهی نخست نشان دادن این امر بود که ایدئولوژی غالب چگونه برخلاف پروپاگاندای پُرو پیمانش واجد تعارضها وتناقضهای بنیادین است، همان نقدی که دستاوردش موجب تردید در مومنان راسخ ایدئولوژی شد. همان نقدی که در نهایت با موفقیت توانست آن تصویر خیالی را فروپاشاند ومومنان را با امر واقعی رودررو کند. نتیجهاش در یک دههی اخیر ایجاد شکاف فکری نظری در بسیاری از تابعان ایدئولوژی حاکم بود.
اما آپاراتوس ایدئولوژی همواره به روش پیچیدهتری نیز عمل میکند: اگر کسی برای اعتقاد و ایمان داشتن به ایدئولوژی حاکم در تکاپوست صرفا میتواند ادای آن را در آورد چرا که اعتقاد و ایمان به زودی در پیِ آن خواهند آمد. در واقع ایدئولوژی به پیروان جدید میگوید: مهم نیست که به من اعتقاد و باور داری. مهم آن است که از مناسک من تبعیت کنی یا آن را بجا آوری. همین کافیست. تکرار همان تز مشهور پاسکال.
«دعا کن، نیایش کن، ایمان در پی آن خواهد آمد.»
ترجمهی این تز مشهور پاسکال در عرصه نقد ایدئولوژی آلتوسر آن است که برای حفظ منافع بی واسطهات از من دفاع کن، مرا توجیه و تبلیغ کن. همین کافی است چرا که ایمان و اعتقاد از پس آن خواهد آمد.
بنابراین ما درمرحلهای از ایدئولوژی به سر میبریم که طرفدارانش برخلاف سه دههی نخست دیگر آرمانگرا و مومن به آرمانها نیستند. بلکه به ایدئولوژی به عنوان شغل و کحرفهای نگاه میکنند که باید روزانه برسر آن حاضر شوند، کارت بزنند واعلام حضور کنند. ولو آن که به آن مومن نباشند.
این نسل جدید از نظریه پردازان ایدئولوژی که با اتکا به اصطلاحات ومفاهیم فلسفه غربی در صدد دفاع از وضع موجوداند در واقع شاغلان وکارمندان جدید ایدئولوژیاند. همان تکنوکراتهای نظری که مفاهیم را به نحوی به کار میبرند که در نتیجهاش گروه طالبان به جنبشی رهایی بخش ومترقّی تبدیل میشود و پوپولیسم ونزوئلایی را تا در سطح سیاست رهاییبخش ارتقا میدهند.
آنها دیگر نه از درون آرمان وارزشهای انقلاب بلکه از طریق وظایف کارگزاریشان از وضعیت دفاع میکنند. با اتکا به تواناییهای بلاغی ومهارتهای نظریشان از ایدئولوژی دفاع میکنند. نه از طریق اتکا به باورها واعتقادات ایدئولوژیکشان.
آنها که روزگاری باورها واعتقادات راسخ داشتند هم اینک دچار تردید به ایدئولوژی شدند وبه نوعی به معضل ایدئولوژی حاکم تبدیل شدهاند. ایدئولوژی به بیان آلتوسر بازنمایی رابطهی خیالی افراد با شرایط واقعی هستیشان است.
روزگاری این بازنمایی با اتکا به ایمان واعتقادات قلبی صورت میگرفت. امروز با اتکا به وظایف ومهارتهای شغلی وحرفهای. در روزگاری که جزئیترین نقشهای ایدئولوژی توسط گروههای مختلف وحتی مومنان قبلی به چالش کشیده شده است، به نظر میآید راه حل ایدئولوژی برای تصدیق خود اتکا به تکنوکراتها وکارگزاران توجیه کننده وضعیت است.
در روزگاری که استیضاح شدن توسط ایدئولوژی به امری ناممکن تبدیل شده است ایدئولوژی غالب پذیرفته همین که ادای استیضاح شوندگان را درآورید کافیست.
اصطلاحاتی همچون دفاع از محور مقاومت که در یکی دو سال اخیر و دربرنامهی تولید لندن یعنی «جدال» توسط علی علیزاده بر سر زبانها افتاده است و در اروپا وامریکا توسط کسانی دیگر وبا گرایشهای به ظاهر پسا استعماری تکرار میشود، اشخاصی همچون پریسا نصرآبادی، یوسف عزیزی و نسیم نوروزی نمونههایی از این تکنوکراسی ایدئولوژیک هستند. در داخل نیز البته میتوان به امیر خراسانی اشاره کرد که با برجسته کردن گفتمان استعمارستیزی در تلاش است تا منشا همهی مشکلات را سیاستهای غرب معرفی کند و منتقدان وضعیت را به همدستی با استعمار متهم کند.
این گرایش جدید که حاکی از مرحلهی جدید در ایدئولوژی برای توجیه خود است، یعنی همان وضعیتی که به درستی در فضای اجتماعی با اصطلاحِ ماله کشی توصیف میشود، گویای شکاف جدید در ایدئولوژی است شکافی که آن را میتوان مرحله انتقال از مومنان آرمانگرا به کارمندان منفعت گرا نامید. در این میان اتکا به مفاهیم نظری فلسفه غرب ومطالعات پسااستعماری نیز صرفا تلاشی برای بزک کردن وضعیت بدقواره وترسناکی است که دیگر توان عضوگیری براساس جاذبهها ورویا بافیهای ایدئولوژیک را ندارد.