چه پایانی در انتظارمان است؟
گره خوردن مسائل سیاسی-اقتصادی در ایران و بنبستی که در همه عرصهها ایجاد شده است، ناظران را به تصور سناریوهای مختلفی رهنمون میشود.
بهخصوص با ناکارآمدی و ناتوانی جبهه اپوزیسیون و گیرکردن آنها در نوعی ایدئالیسم ذهنیِ منقطع از واقعیتهای ایران کنونی و البته ماشین سرکوب عظیم و فراگیر حکومت که امکان هرگونه تحول بنیادین و انقلاب را در چشم انداز کنونی ناممکن کرده است، باعث شده تا تحلیلگران غیرایدئولوژیک از یکسو ادامه وضع موجود را ناممکن بدانند و از سوی دیگر درباره فرجام این وضعیت ایدهپردازی کنند.
در سالهای اخیر دو سناریو یا دو پایان بندی برای جمهوری اسلامی درنظر گرفته شده است. در دیدگاه خوشبینانه، فرجامی همچون چین کمونیست درنظر گرفته میشود و در دیدگاه بدبینانه فرجامی همچون فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی.
درخصوص اتحاد جماهیر شوروی، میزان ناکارآمدی و بحرانهای اقتصادی کار را بدانجا رساند که حزب کمونیست مجبور به اصلاحات سیاسی و اقتصادی تحت دو برنامه پروستریکا و گلاسنوست شد. واضح است که هیچ حکومت تمامیتخواهی حاضر به اصلاحات نیست. بهعبارت دیگر این حکومتها محبور به اصلاحات میشوند، دقیقا در لحظهای که مطالبات مردم از اصلاحات فراتر رفته و خواهان دگرگونی بنیادیناند.
اصلاحات حزب کمونیست در سال ۱۹۵۶ بعد از مرگ استالین و رهبری خروشچف آغاز شد. خروشچف در بیستمین کنگره حزب کمونیست گزارشی مفصل از جنایات استالین ارائه کرد. مشهور است که ویران شدن تصویر استالین چنان برای برخی از اعضای حزب سنگین بود که برخیشان همچون الکساندر فادیف، نویسنده مورد علاقه استالین اقدام به خودکشی کردند.


تصور خروشچف این بود که با اصلاحات کنترل شده و اعتراف به ناکارآمدی استالین میتواند به پایداری اتحاد جماهیر شوروی کمک کند و شور و شوق کمونیستی را در جامعه ایجاد کند. در کوتاه مدت هم او توانست به چنین هدفی دست یابد. اما با گذشت چند سال هنگامی که مردم متوجه شدند این اصلاحات برای حل مشکلات اساسی کاگر نیست، ایده اصلاحات خروشچف با شکست مواجه شد و منجر به برکناریاش در سال ۱۹۶۴ شد.
بهوضوح میتوان میان پروژه شکستخورده اصلاحات در ایران و اصلاحات خروشچف نوعی تقارن یافت. در هر دومورد، حکومتها این فرصت را داشتند تا با اجرای اصلاحات اساسی، مشکلات و بحرانهای خود را حل کنند و اما ماهیت تمامیتخواه این حکومتها و ترس از اصلاحات بنیادین مانع از اجرای این اصلاحات شد.

هنگامی که گورباچف سی سال پس از خروشچف راهی جز اصلاحات را پیش روی اتحاد جماهیر شوروی نمیدید، این اصلاحات دیگر به حفظ حکومت نمیانجامید. بهعبارت دیگر کار از کار گذشته بود و سقوط شوروی در فرآیندی کوتاه رخ داد.
بنابراین درسی که میتوان گرفت این است که اصلاحات به لحاظ اجتماعی و تاریخی زمان و دورهای محدود دارد، بهنحوی که با سپری شدن آن، دیگر امکان اصطلاحات فراهم نیست و نتیجه طبیعی آن همان فروپاشی است. تجربه تاریخی ما هم نشان میدهد که پروژه اصلاحات تا دی ماه ۹۶، پروژهای به لحاظ اجتماعی مقبول بود. پس از آن خواست و مطالبه عمومی، فراتر از اصلاحات است. اشاره به این نکته که حکومت دارای یک درصد طرفداران وفادار است که از آن تحت هر شرایطی دفاع میکنند، بیشتر نوعی مغالطه است.
در حزب کمونیست شوروی نیز طرفداران و هواداران سفت و سخت حزب وجود داشتند که از آنها با نام «نومنکلاتورا» (Nomenklatura) یاد میشد. طبقهای از افراد در شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق که مورد تایید حزب بودند و تحت هر شرایطی از سیاستهای حزب دفاع میکردند. اما حتی این نومنکلاتورا هم نتوانست در لحظه فروپاشی، به کمک حزب کمونیست بیاید.
پایانبندی خوشبینانه، به سناریویی مشابه حزب کمونیست چین میاندیشید. یعنی همان اصلاحات اساسی که دنگ شیائوپینگ در عرصه اقتصاد رقم زد. مسیر چینی با مسیر روسها متفاوت بود. چین به رهبری دنگ شیائوپینگ، هژمونی سیاسیاش را حفظ کرد و در این زمینه کوچکترین باجی به مخالفین نداد، اما الگوی اقتصادی را متاثر از بازار آزاد سرمایهداری کرد و در حوزه های اجتماعی-فرهنگی نیز آزادیهای تازهای به شهروندان داد. چین با درسی که از پروژه فروپاشی شوروی گرفته بودند، کوشید با حفظ نوعی فاصله انتقادی با پدران بنیانگذار، همچون مائو، نقش تاریخی آنها در نجات مردم چین را برجسته کنند.
دنگشیائوپینگ در تحلیل و بررسی نقش مائو در پروژه جهش بزرگ به این نکته اشاره کرد که اقدامات مائو هفتاد درصد مثبت و سی درصد منفی بوده است. به عبارت دیگر کوشید تصویری مثبت از مائو و سیاستهایش بسازد چرا که میدانست حفظ تصویر مائو به ماندگاری حزب کمک میکند.

اما پرسش اصلی این است که آیا مختصات جامعه کنونی ایران توانایی استحاله یافتن به سبک چینی را دارد؟ پرسش نخست این است که آیا در نظام کنونی شخصیتی همپای دنگشیائوپینگ وجود دارد؟ هاشمی رفسنجانی در دهه ۱۳۷۰ میکوشید تا نقشی مشابه رهبر چین بازی کند. یعنی با حفظ پدران بنیانگذار انقلاب، اما با اصلاحات اقتصادی گسترده و ورود ایران به بازار آزاد جهانی الگوی اصلاحات چینی را رقم زند.
پروژهای که به دلایل مختلف ناکام ماند. در وضعیت کنونی نیز نمیتوان شخصیتی را با اقتدار و سابقهای مشابه دنگشیائوپینگ یافت که قادر باشد اصلاحات بنیادین را به روش چینی اما با حفظ هژمونی سیاسی دنبال کند. از آنجا که نظام بهشکل واضح در ذهن اکثریت مردم به پایان رسیده و هژمونی خود را از دست داده است، اجرای الگوی چینی در این مقطع که نیازمند نوعی انسجام سیاسی است، امری ناممکن است.
البته شاید راهحل یا پایانبندی سومی هم در کار باشد. فراتر از تمامی تجربیات تاریخی چیزی که قرار است در اقلیم سیاسی-اجتماعی ایران رقم خورد و منشا تحولی تازه برای برونرفت از این بنبست باشد. اگر سیاست را ممکن کردن ایدههای ناممکن بدانیم، شاید سیاست در ایران معاصر بتواند معجزه خود را رقم زند.