نمایشی برای پرتکردن حواسها
درفضای ملتهب و بحرانی روسیه دهه 1990 ضربالمثلی سیاسی ابداع شد که گویای بلبشوی سیاسی آن روزگار بود: اگر دیدید که لاکپشتی بر بالای دیواری نشسته است بدین معناست که کسی او را بالا برده است. اشارهای به پاگرفتن و مطرحشدن ناگهانی و بیمقدمه سیاستمدارانی بدون نام در روسیه آن روزگار.
همین ضربالمثل در خصوص فضای سیاسی و اپوزیسیون خارجنشین هم صادق است. اگر میبینید نازنین بنیادی بازیگر درجه 3 پروژههای تلویزیونی در کنفرانس امنیتی مونیخ نشسته به این خاطر است که کسی تصمیم گرفته او را بهعنوان چهره اپوزیسیون به خورد مردم دهد. وگرنه کیست که سوابق مشعشع ایشان را نداند. کیست که نداند او هرگز چهرهای سیاسی و یک مبارز سیاسی نبوده و صرفاً محصول چهرهسازی رسانههای ـآنسوی آب و البته سیاستهای امنیتی ایرانستیزانه است.
اگر گلشیفته فراهانی در جشنواره برلین فرصت مییابد تا سخنرانی سیاسی درباره انقلاب زن، زندگی و آزادی سر دهد و بهعنوان یکی از رهبران های جنبش اعتراضی معرفی شود حاصل رای تصمیمسازان امنیتی است برای مطرحکردن چهرههای میانمایه و قراردادن آنها بر بالای دیوار. وگرنه کیست که نداند گلشیفته فراهانی بازیگری را در ایران شروع کرد و بهواسطه حضور در چند پروژه خارجی پرونده بازیگریاش در ایران را بست و در چند سال گذشته چند بار هم پیغام و پسغام برای بازگشت فرستاده بود و البته مابقی چهرههای غیرسیاسی و صرفاً مشهوری که نامشان بر سر زبانهاست از علی کریمی تا حمید فرخنژاد بازیگر ثابت پروژههای امنیتی.
بنابراین، پیش از آنکه به استقرار آنها در بالای دیوار یا نقش لیدری آنها در سیاست امروز ایران توجه کنیم باید به آن عوامل و دستهایی توجه کنیم که تصمیم گرفتند بازیگر و فوتبالیست را به مظهر جنبش اعتراضی تبدیل کنند. کسانی که در حال ایفای نقشهاییاند که خود در نگارش سناریوی آن کوچکترین نفوذ و تأثیری نداشتهاند. کسانی که قرار است بهعنوان اهرمهای رسانهای برای تحتفشار قراردادن ایران مورد استفاده قرار گیرند.

اما پرسش دیگری نیز اینجا طرح میشود. آیا این چهرهها صرفاً محصول سیاستگذاران خارجی و نیروهای امنیتی کشورهای متخاصماند؟ بهعبارتدیگر اینکه امروزه در سطح بینالمللی نازنین بنیادی گلشیفته فراهانی و در مرحله بعد مسیح علینژاد که تا همین چند سال پیش افتخار عنوان نخستین سیاستمدار زن مکلا را به دوش میکشید به مظاهر و نمادهای جنبش اعتراضی ایران تبدیل شدهاند صرفاً حاصل تصمیم خارجیهاست؟ قطعاً خیر. همان قدر که آنها در ساختهشدن این کاریکاتورها نقش داشتهاند حکومت نیز دخیل بوده است. هنگامی که حکومت به هر طریقی و ترتیبی تمامی نیروهای منتقد جدی خوشفکر و ایراندوست را به بهانههای واهی در سه دهه اخیر حذف کرده است نباید تعجب کرد که عرصه سیاست به چنین ابتذالی کشیده شود. اینکه از عزتالله سحابی به نازنین بنیادی برسیم هنری است که حکومت در آن نقش کلیدی داشته است.
هنگامی که چهرههای سیاسی خوشفکر مستقل و برنامهدار به طرق مختلف حذف و سرکوب میشوند پس نباید تعجب کرد که چهرههای کنونی فضا را اشغال کنند. پیامد زندانی کردن منتقدی همچون سعید مدنی یا نرگس محمدی که همواره ازطریق فعالیتهای مشروع و مدنی درصدد تصحیح و اصلاح حکمرانیاند قطعاً نمیتواند چیزی را غیر از وضع موجود باشد؛ بنابراین در یک نگاه منصفانه ابتذال و سخافت اپوزیسیون خارجنشین همان قدر که محصول سیاستهای ریاکارانه غربیهاست برساخته سیاستهای منکوب گرانه حکومت در سالهای اخیر هم است. البته تبدیل مخالف به کاریکاتور و تبدیل مخالفت سیاسی به نمودهای امروزیاش حتماً در ذهن حاکمان امروز ایران تلاشی برای موجه نمایاندن همان شعار همیشگی دشمن هراسی بوده است. اما در درازمدت آینده سیاسی ایران را دچار مخاطرات بیشتر میکند. مزدورانی که همهجوره در خدمت دولتهای غربیاند.
هرچند که گفتههای امانوئل مکرون در کنفرانس مونیخ را هم باید جدی گرفت. او بهصراحت اعلام کرد که ذرهای به تغییر رژیم در ایران باور ندارد و تلاش آنها این است که تغییرات روش حکومت از درون ایران و از داخل چارچوب خود جمهوری اسلامی و به شکل تدریجی رقم بخورد. اگر این گفته مکرون را جدی بگیریم پس باید بپذیریم که تمرکز رسانههای غربی و نهادهای امنیتی بر چهرههایی همچون نازنین بنیادی مسیح علینژاد گل شیفته فراهانی و رضا پهلوی بیشتر تلاشی برای ایجاد جنگ روانی است و گرنه خود آنها هم شاید بهتر از ما بدانند که این گروه ظرفیت و توان عملی برای ایجاد تغییرات بنیادی را در ایران ندارند و تمام آنچه میبینیم بیشتر نمایش است برای پرتکردن حواسها.
ملاحظاتی درباره حقیقت و روش سروش