فیلم خون شد مسعود کیمیایی
گرچه سینمای مسعود کیمیایی درظاهر منتقد وضعیت متلاشی و فروپاشی شده جامعه ایران در دهههای اخیر است اما فیلمهای او بیش از هر نشانه و شمایل دیگری مظهر از هم گسیختگی و فروپاشی ذهنی اجتماعی است.
به تعبیری این فیلمها که از داستانهای نامنسجم و سبک و ساختاری بینهایت شل و ول و قسمی روایت پردازی براساس مجموعهای از ارزشهایی که در جامعه کنونی ایران هیچ جایگاهی ندارند مانند:
چاقوی ضامندار بهعنوان مهمترین میانجی برای برقراری عدل و دادگستری بدون آنکه ارتباط چندانی با وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه ایران در دو دهه اخیر داشته باشند گویای پرت بودن ذهنی و فکری کیمیایی از جامعهای است که فکر میکند ارزشهایش بر مدار ارزشهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ میچرخد.
نشانه و ذهنیتهایی که بیش از هرچیزی میتواند تاییدی بر وضعیت فروپاشیده ذهنی و اجتماعیای باشد که در وهله نخست هنرمندان و فیلمسازانی را درگیر خود میکند که به شکل دم دستی و سطحی سعی دارند بیمار احوالی و ناخوشی جامعه معاصر ایران را بهنمایش بگذارند. مانند شور و شیدایی که در صحنه پراکنده شدن اسکناسهای دلار و جواهرات در سکانس درگیری پاساژ میبینیم.
حکایت فیلمساز به پایان رسیده
درواقع این علائم فیلمیک که عطش و شهوت به مال اندوزی را به شکل تحقیرآمیزی به انسان معاصر ایرانی نسبت میدهد را می توان ذیل عنوان سیمپتومهایی بشمار آورد که محصول مطالبه و اشتیاق و میل درونی فیلمساز است.
از آنجایی که امکانی برای بیانش ندارد و همواره سعی کرده بهعنوان فیلمسازی معترض این میل و اشتیاق به مالاندوزی و جنبههای تجارتی را سرکوب کند، آن را به شکل مضحکی با پروجکت کردن به شخصیتهای عادی و معمولی برونفکنی میکند و رهگذرهای داخل پاساژ که شاهد زد و خورد و خشونت و چاقو کشی بین یکسری الوات و لات و لمپن هستند از سوی فیلمساز بهعنوان قهرمانان دادگستر و عدالتطلب معرفی میشوند.


وضعیتی که گویای ناتوانی و عقبماندگی ذهنی فیلمساز در شناخت جامعه معاصرایران است. درواقع لایههای اجتماعی ایران اگر به مفهوم عدالت باوری دارند و تصوری نسبت به عدالت طلبی دارند ظاهرا همچنان براساس ارزشهای داشآکل و قیصر و آقا سید و … دهههای ۱۳۴۰ و ۵۰ میخواهند عمل بکنند.
کافی است تنها به شکل گذرا به تصورات و اعتقادات و مخالف خوانیهای اجتماعی ایران توجه کرد تا ببینیم که در هیچ سطوحی حتا در سطوح طبقات فرودست در شهرهای کوچک خوزستان هم کسی توهم آن را ندارد که ازطریق ابراز خشونت و چاقو کشی و لاتبازی میتواند به عدالت و انصاف دست پیدا بکند و حقوق خود را استیفا بکند.
اگر به اعتراضات کارگری، معلمان و پرستارها و همه اقشار اجتماعی نگاه بکنیم درواقع تفاوت بنیادین جامعه معاصرایران و جامعه ۵۰ سال پیش مشخص میشود. اگر ۵۰ سال قبل آرمان خشونت طلبی و اعمال خشونت درواقع مهمترین راه برای دستیابی به عدالت قلمداد میشد.
یعنی همان چیزی که در فیلمهای کیمیایی در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ نسخهپردازی میشد و به همین دلیل از سوی مخاطب آن دوره با اقبال مواجه میشد در دو سه دهه اخیر مشخصا نشان داده شده که جامعه ایرانی در همه سطوح از طبقات کارگری گرفته تا طبقه متوسط و نخبگان و روشنفکرن ذرهای توهم نسبت به استفاده از ابزار خشونتآمیز برای برقراری عدل و رسیدن به خواستهها و مطالبات دموکراتیک و اجتماعی ندارند.
بههمین دلیل تفاوت بینش حیرتانگیزی که بین فیلمسازی که در سپهر فکری ۱۳۴۰ و ۵۰ و براساس ارزشهای چریکی و خشونتطلبانه زندگی میکند با جامعهای که دهههاست از این ارزشها گذر کرده و شکلهای مبارزه مدنی و خشونت پرهیز را برای تحقق مطالبات و خواستههای خود دنبال میکند گویای فاصله و شکاف عظیم بین فیلمساز از دست رفته و بهپایان خط رسیدهای مثل کیمیایی و جامعه معاصر ایران است.
بیدلیل نیست که فیلمهای کیمیایی همواره در هنگام نمایش در جشنواره فجر با تمسخر مخاطبین نسبتا جدی سینما یعنی لایههای منتقدان و خبرنگاران مواجه میشود. یعنی فاصله ذهنی و فکری فیلمساز با آنچه در واقعیت رخ میدهد آنچنان عظیم و فراخ است که تنها واکنش به چنین صحنههایی خنده و لودگی و لطیفه سرایی است درباره فیلمسازی که حاضر نیست تغییر و دگرگونی جامعه را بپذیرد و به شکل دن کیشوت وار همچنان سعی میکند با شمشیر چوبین خود به آسیاب سنگی موهومی حمله بکند و این توهم و سراب را قسمی عدالت طلبی و دادخواهی و اعتراض اجتماعی جا بزند.
علاقمندان مسعود کیمیایی در ۵ دهه اخیر نقطه قوت سینمای او را مرتبط با توانایی فیلمهایش در ارتباط با وضعیت اجتماعی و انضمامی معاصر دانستهاند.
فیلمهای او عموما در حکم تصاویر موثق از چند لایه اجتماعی ارزیابی شده است و شخصیتها و قهرمانان به خصوص در سینمای پیش از انقلاب و حتا سینمای دهه ۱۳۶۰ واجد ساختار طبقاتی، اجتماعی و فرهنگی کمابیش منسجمیاند که بازتاب دهنده همین قشر در واقعیت اجتماعی است.
اما در دو سه دهه گذشته و مشخصا با تغییر فضای اجتماعی جامعه ایران و گسستهای فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی که مشخصا در وضعیت فعلی به تدریج پیش آمده فیلمهای کیمیایی با وجود اتکا به همان ارزشها و شمایل نگاری سینمای اولیه او در نهایت تصویر مضحک و کاریکاتوری از رابطه قهرمانان و شخصیت های او با وضعیت اجتماعی و انضمامی معاصر ایران ارائه میدهند.
سینمای کیمیایی به تدریج در سه دهه اخیر فیلم به فیلم از جهت ناتوانی با همین وضعیت اجتماعی، انتزاعی و تجریدی و تاحدود زیادی حتا میتوان گفت سوررئالیستیتر شده است. در آخرین فیلم او یعنی خون شد موقعیتهایی در وضعیتهای حاد اجتماعی از سوی فیلمساز به تصویر کشیده شده پیش از آنکه واجد ارتباط موثق و معتبر با وضعیت باشد گویای ذهنیت ازهم گسیخته انتزاعی و سوررئال و نامنسجم فیلمساز نسبت به وضعیت است.
مشخصا صحنه آسایشگاه روانی که نا گهان دیوانگان با ادوات موسیقی در حال اجرای موزیکالاند فارغ از آنکه بنظر میرسد این صحنه برگرفته از جهان فیلمهای فلینی است یا حتا مضحکتر از آن سکانس قبل از پایان درگیری در پاساژ فروش طلا و جواهر، که صحنههای خشن و درگیریهای فیزیکی با اجرایی مضحک و کاریکاتوری کیمیایی درنهایت تبدیل به موقعیتی سوررئال و انتزاعی شده. بهخصوص صحنه درگیری و کتککاری که با کات خوردن حیرتانگیزی به مادری که از فرزند خردسالش در همین موقعیت میخواهد، به تعبیر فیلم «جیش کند» .
این موقعیتهای مضحک و کاریکاتوری نشان دهنده عدم انسجام و ازهم گسیختگی ذهنی کیمیایی در دو سه دهه اخیر است که از همان فیلمهای اوایل دهه ۷۰ بخصوص فیلم ردپای گرگ که صحنه اسبسواری در خیابان انقلاب این ذهنیت پکیده و ازهم گسیخته را وعده میداد که ادامه فیلمسازی کیمیایی را میشد از همین دگرگونیهای حیرتانگیز پیشبینی کرد.
همانگونه بسیاری از منتقدان پس از نمای رد پای گرگ و حضور و وجود صحنههایی که ارتباط چندانی با موقعیت و وضعیت اجتماعی ایران در همان سالها نداشت، پیش بینی میکردند که آینده فیلمسازی کیمیایی سال به سال و فیلم به فیلم ازهم گسیخته تر و نامنسجمتر خواهد شد.
با این حال در فیلم خون شد در ادامه فیلمهای اخیر کیمیایی ما با یک ابهام و عدم شفافیت بیشتری در داستان و روایت شاهدیم که حتا با پایان فیلم هم در نمییابیم که اساسا شخصیت اصلی یا فضلی در ۸ سال غیبتش کجا بوده و به چه دلیل غایب بوده، وضعیت این خانواده به چه دلیل به این روز افتاده و چگونه معاش خود را ادامه داده یا شخصیتها چه گذشتهای داشتند و فیلم به داستانی سمبلیک تقلیل پیدا میکند که قرار است وضعیت تاریخی ایران را بازنمایی کند و ارتباط برقرار کردن این وضعیت با مفهوم ساده لوحانه تحت عنوان سند خانه که احتمالا دلالت بر تمامیت ارضی یا قسمی هویت ملی و ناسیونالیستی دارد که مورد داعیه فیلمساز است.
به همین خاطر فیلم در میان داستان تاریخی،اجتماعی و داستانی سمبلیستی که قرار است به وضعیت تاریخی و اجتماعی ایران در این موقعیت خطیر بپردازد، درنهایت دست و پا میزند و با وجود تمام تلاشهایی که برای استیفای عدالت یا نحوی عدالت طلبی و دادگستری و دادستانی به عنوان ارزشهای همیشگی و دائمی سینمای کیمیایی در چند دهه اخیر که در تداوم آنها سعی میکند همچنان فیلم بسازد.
اما درنهایت آنچه در ذهن تماشاگر به عنوان مهمترین دلالت و نشانه فقدان عدالت و انصاف در جهان امروز معاصر ایران خودش را جای میزند این نکته آشکار است که چگونه فیلمسازی که فیلم به فیلم درحال سقوط است و فیلم به فیلم درحال شکست و عدم توفیق تجاری است و فیلم به فیلم با نوعی تمسخر و مضحکه از سوی منتقدان و سینما دوستان مواجه میشود چگونه همچنان سال به سال امکان ساختن فیلمهای نسبتا پرهزینه و پربازیگر را پیدا میکند.
درواقع اگر نشانهای بر بیعدالتی و بی انصافی در ایران معاصر فراتر از داستانهای فیلمهای کیمیایی بتوان یافت، تداوم و پیوستگی فیلمسازی کیمیایی در دو سه دهه گذشته است که هیچکدام از فیلمها نهتنها در گیشه نتوانسته اند موفیقیتی بدست بیاورند بلکه هیچکدام از فیلمها نتوانستهاند درصد اندکی از منتقدان و سینما دوستان را حتا تاحدودی نسبی متقاعد کنند و مورد توجهشان قرار بگیرد.
به همین خاطر اگر کیمیایی علاقمند به پیگیری ایده بیعدالتی چه در سطح اجتماعی و فردی در جامعه معاصر ایران است بهتر است. در وهله اول به این سوال پاسخ دهد که چگونه فیلمسازی در شرایط او توانسته در چنین وضعیتی همچنان به فیلمسازی ادامه بدهد و همچنان کسانی هستند که حاضرند دهها میلیارد پول در اختیار او قرار بدهند تا کیمیایی به فیلمسازیاش ادامه بدهد ولو اینکه حتا آنهایی که پول برای ساختن فیلم میدهند.
و یا حتا بازیگران فیلمهای کیمیایی پیشاپیش کمابیش با نتیجه نهایی فیلم که درواقع شکست چه در عرصه انتقادی و چه در عرصه تجاری است آشنا هستند و میدانند که نتیجه نهایی نتیجه متقاعد کننده دستکم در نسبت با کارنامه دو دهه نخست فیلمسازی کیمیایی نبوده و نخواهد بود.
به همین دلیل شاید کیمیایی مورد به عنوان فیلمسازی که علاقمند به دنبال کردن ایده عدالتطلبی است شاید بهتر باشد موضوع فیلم بعدیاش را درمورد فیلمسازی قرار بدهد که در آستانه هشتاد سالگی بدون آنکه در سی سال گذشته کارنامه حرفهای خود توانسته باشد فیلمی نسبتا موفق در عرصه انتقادی و تجاری ساخته باشد همچنان بیدلیل و بدون هیچ انگیزه خاصی دارد به فیلمسازی و حرفهاش ادامه میدهد.