بحران مردانگی در زمانهی حال
در سینمای سالهای اخیر ایران کمتر فیلمی به اندازهی فیلم آتابای توانسته است بحران مردانگی در زمانهی حال را به تصویر بکشد. از این منظر میتوان گفت که آتابای فیلمی منحصر به فرد است که توانسته وضعیت مردانگی، بحرانها، تنشها، شکافها و گسستهای تاریخی و اجتماعی درونی آن را در وضعیت معاصر ایران از خلال داستانی عاشقانه و فولکلور که در منطقهی آذربایجان میگذرد به خوبی نشان دهد.
مردان جهان فیلم همگی دچار بحران ادیپی یا ناکارآمدی و ناتوانی فالوس آنچه در زبان رایج از آن تحت عنوان اختگی یاد میشود، هستند.

از خود شخصیت آتابای که مردی مجرد و تنها است که به واسطهی یک شکست عشقی که دههها قبل در مقام دانشجو تجربه کرده و البته مرگ خواهرش همچنان عزب مانده و ناتوان از حل و فصل بحرانها و تنشهای ادیپی خویش است تا یحیی دوست دیگرش که به دلیل ناتوانی، بزدلی و ترس در ابراز عشقش همچنان فیگوری اخته شده، ناتوان و سترون است تا شخصیت آقا یعنی پدر آتابای که مردی تریاکی و عملی و ناتوان است تا شخصیت آیدین خواهرزادهای که تمام آرزویش آن است که شبیه به داییاش شود یعنی شبیه به آتابای شکست خورده و به معنای دقیق کلمه اخته شده.
در نما و پلانی درخشان فیلم به خوبی این سترونی را نشان میدهد در روز دفن کردن همسر یحیی تصویری از زاویه دید او را میبینیم که مناره یا گلدسته باستانی مسجد که شباهت زیادی به فالوس دارد از زاویه دید او به نمایش در میآید. تصویر درخشان که به تنهایی، انزوا و از راه گم کردگی فالوس در وضعیت کنونی اشاره دارد.
وضعیتی که با حضور شخصیت آتابای در آن صحنه، به نوعی بر آتیهی او نیز دلالت دارد. مردانی که در یک موقعیت فالیکی به سر میبرند و قادر نیستند که این موقعیت را از طریق پیوند یا ارتباط عاطفی و عاشقانه با زنانی که حقیقتا دوستشان دارند حل و فصل کنند. در نتیجه آن پلان به وضعیت عمومی همگی مردان گیر کرده در آن روستا را به نمایش میگذارد. مردانی ناتوان و عاجز از ایجاد ارتباط عاطفی با زنان.

ورود شخصیت سیما به جهان فیلم و به خصوص از طریق تماشای تصویر او در باغی که یکی از هستههای اصلی داستان است به عنوان راه حلی در میانهی فیلم برای حل این بحران ادیپی پیشنهاد میشود. صحنهی گردش او به همراه آتابای در کنار دریاچهی خشکیده و سترون ارومیه و تماشای ماه و فلامینگوها و تصویری که پیش از آن از حضور آتابای به همراه یحیی در حاشیهی دریاچهی خشکیدهی ارومیه دیده بودیم به خوبی وضعیت عاطفی، روانی و اجتماعی یا به تعبیری دقیقتر بحران مردانگی در ایران معاصر را به تماشا به نمایش میگذارد.
یعنی پیوند بین وضعیت سترون، ابتر، خشکیدهی دریاچهی ارومیه که روزگاری بالندگی، توانایی و زایش داشت با وضعیت مردانی که در حاشیهی آن تنها میتوانند با میخوارگی و مرور خاطرات گذشته رازها و ناتوانیها و شکستهای خویش را برای یکدیگر بازگو بکنند.
همانگونه که اشاره کردم از این جهت آتابای فیلمی منحصر به فرد دربارهی بحران مردانگی در ایران معاصر است و به همین دلیل پایان فیلم یعنی به وصال نرسیدن آتابای که پس از دههها توانسته است رابطهای عاشقانه و عاطفی برقرار کند نیز به نوعی بر وضعیت محتوم و پیوسته آن اشاره دارد.

فیلم نشان میدهد که آتابای قادر نیست تا با زنی آرمانی ایدهآل و سالم و عاری از هرگونه مشکل و بحران ارتباط عاطفی برقرار کند. تنها زنانی که بیماری یا رانهی مرگ را درونی کردهاند قادرند که به عنوان ابژهی عشق او مطرح شوند. پیشتر این ابژه عشق معطوف به شخصیت خواهرش فرخلقا است که تصویرگر گرفتن و آتش گرفتن او در میان باغ، تصویری جاودانی و ابدی در ذهن آتابای است و همواره به ان رجوع میکند به عنوان تصویری که در آن عشق و محبت خویش به خواهرش را تثبیت مینماید.
و سپس این تصویر منتقل میشود به شخصیت سیما، یعنی زنی که مبتلا به سرطان است و همواره در حال پهلو زدن با رانهی مرگ است و بیماری به عنوان عنصری در تار و پود وجود او درونی شده است. تنها در این وضعیت است که آتابای قادر است عشق به خواهرش را یعنی عشقی که او را همچنان عزب نگه داشته به زنی دیگر معطوف کند که این زن به شکلی دیگر واجد رانهی مرگ است یا به عبارت دیگر بدن او رانهی مرگ را درون خود جای داده است.
به همین خاطر است که همچنان این سیکل و این دور باطل تکرار میشود همانگونه که یحیی، آتابای را ترک میکند سیما نیز در انتهای فیلم آتابای را ترک میکند چرا که در جهانی که کارگردان و فیلمنامهنویس به ما نشان دادهاند آنچه پابرجاست آنچه خطور ناپذیر و حل ناشدنی است همان فضای مرگبار یا به عبارت فرویدی رانهی مرگ است که در آن تنش، بحران، شکست، ناکامی، اختگی و سترونی و ابتری مردانه همچنان در ذیل و سایه آن تعریف میشود.