نگاهی به سخنان اخیر فاطمه معتمدآریا
نشان زوال و تباهی
حرفهای فاطمه معتمدآریا بازیگر شناخته شده و تحسین شدهی سینمای ایران مظهر تمام عیار سینمای ایران بضاعت فکری و کارکرد سیاسی آن است. نشان دهندهی بضاعت فکری این سینماست چرا که از روی جهل و نادانی سینمای گلخانهای-انگلی ایران که برآمده از مهندسی فرهنگی بنیانگذاران بنیاد سینمایی فارابیست را سینمای بدیل هالیوود میداند و بعد فهم و برداشتش از مفهوم اخلاق و سینما را با اشاره به حذف هوشمندانه و مغتنم سکس، الکل و خشونت تبیین میکند.


ناآگاه و جاهل بر این واقعیت تاریخی که یکی از درونمایههای مهمترین رسانهی ادبی هنری تاریخ ایران یعنی شعر کلاسیک با اتکا به می، ساقی، ساغر و دیگر الزامات آن بنا شده است. بضاعت اندک فکری معتمد آریا البته در امتداد بضاعت اندک دیگر بازیگران کارگردانان و تهیه کنندگان سینمای ایران است که در چند دههی گذشته برای دفاع از وضعیت رانتی-انحصاری سینمای ایران به هرگونه تملق، دست بوسی و چاپلوسی قدرت تن دادهاند و هرگونه ساز و کار سانسور محدودیت و ممیزی را پذیرفتهاند چرا که مهمترین خواستهی آنها در نهایت انتفاع مالی است.
بنابراین معتمدآریا در ژستی شرمآور چشم بر همهی محدودیتها، حذفهای سیستماتیک و سانسور بیسابقه میبندند تا احتمالا بتواند در پروژهای چرب و چیل به لحاظ مالی مشارکت داشته باشد. از سوی دیگر مظهر کارکردی سیاسی سینمای ایران هم است. سینمایی که همواره خود را با سیاستگذاریهای متناقض، متعارض و محدود کننده تطبیق داده است و هرگز نتوانسته است کارکرد و نقش مستقل از سازوکار قدرت بیابد.

معتمدآریا بدون اشاره به حذف سیستماتیک بازیگران و کارگردانان در دههی ۱۳۶۰ از آن دوره که خودِ متولیانش از آن به عنوان دیکتاتوری دلسوزانه یاد میکردند به نیکی یاد میکند بی آنکه به این نکته اشاره کند که سر برآوردن بازیگرانی همچون خود او محصول حذف بیرحمانه انبوهی از بازیگران زن دههی قبل است.
در عین حال او همچون غالب سینماگران ایرانی اعلام میکند که ذهن و عقلی صغیر دارد و نیازمند ولی و متولیست. گفتهای دیگر که گویای کارکرد سیاسی-اجتماعی این سینماست. در واقع تا زمانی که دستمزدهای چند صد میلیونی و چند میلیاردی سر موقع پرداخت میشوند هر آنچه مدیران میگویند بردیدهی منت گذاشته میشود.
جالب است که او نقطه شروع از راه به در رفتن سینمای ایران را از سال ۱۳۷۶ و ظهور آزادیهای نسبی در فضای اجتماعی-فرهنگی ایران از جمله سینما میداند. به عبارت دیگر علاقهی او به فرهنگ وسینمای پاستوریزه و ولیهایی که دست او را بگیرند و هدایت کنند و استفاده از تمثیل نهال، درخت و میوه تصدیق همان کیفیتی است که منتقدان به سینمای سانسور شدهی ایران میدادند. سینمای گلخانهای.
بازیگری همچون معتمدآریا که به یُمن پولهای پرداخت شده از سوی نهادهای دولتی و حکومتی توانستهاند شهروندی آمریکا دریافت کنند و هزینه تحصیل فرزندان را با بازی در فیلمهای سفارشی-دولتی بدست آورند با بالا رفتن سن از چرخهی این سینما حذف شدند. شاید التماس و لابههای او به ارباب قدرت تلاشیست برای بازگشت به این چرخهی فاسد که در آن چهرههای جدید جایگزین او شدهاند و البته باید چنین صحبتها و حرفهایی را غنیمت شمرد چرا که خواسته یا ناخواسته پردهها را کنار میزند و نیت اصلی سینمای ایران را آشکار میکند.
به عبارت دیگر سخنان معتمدآریا، پرویز پرستویی، رضا کیانیان، شهاب حسینی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و پیمان معادی و دهها هنرمند سینمای دیگر در چند ماه اخیر که همگی بر روی یک طول موج بودهاند را میتوان در حکم نوعی لغزش زبانی فرویدی قرائت کرد. یعنی سخنانی که با حُسن نیت و به قصد خیر بیان شدهاند اما در باطن نیت رذیلانه و حقیرانهای گویندگان آن را آشکار میکند.
در واقع نکته دیگری که سخنان معتمدآریا و البته دیگر سینماگران مشهور و پیشتر محبوب ایرانی در چند ماه گذشته به ذهن متبادر می کند همزمانی و تقارن بی اعتبار شدن سینماگران ایرانی و جریان اصلاحات در ایران است. تصادفی نیست که میان اعتبار زدایی از اصلاح طلبان و فیگورهای نمونه ای آن از یکسو و از دست رفتن شان و جایگاه اجتماعی و فرهنگی سینمای ایران همزمانی معنا داری وجود دارد. سینمایی که محصول سیاستها و راهبردهای فرهنگی مدیران اصلاح طلب دهه 1360 بود و به یَمن نظارتها و دستور العملهای آن و به موازات حذف دیگر رسانههای هنری واجد جایگاه و اعتباری درخور شد، با بیاعتبار شدن آن سیاستها هم جایگاه اجتماعی اش را از دست داد.