سیاست مردمی کجا از پوپولیسم جدا میشود
مساله مهم در سیاست امروز تفاوتگذاری میان مفهوم سیاست متکی بر انبوه مردم (Multitude) به مفهومی که نگری – هارت تبیین کردند، از پوپولیسم است. درواقع گرچه در هر دو عرصه مساله اصلی مردم هستند، اما در نهایت ما با دو فرم کاملاً متفاوت از سیاست سر و کار داریم.
نخستین مساله کثرت است. مفهوم سیاسی مردم که عموماً مورد علاقه سیاستگذاری پوپولیستی است، عمدتاً برای بازنمایی و معرفی سوژهای یکپارچه، اگر نه همگون، استفاده میشود.
بنابراین وقتی کسی از اصطلاح مردمی دارای ملتی خاص صحبت میکند، شبیه همان کاری که رجب طیب اردوغان در ترکیه امروز انجام میدهد، عمدتاً در حکم بازنمود یا نمایندهٔ سوبژکتیویتهٔ مسلط عمل میکند و به طرد یا در سایه قرار دادن سوبژکتیویتههای فرودست از دست دایرهٔ بازنمایی / نمایندگی آن میپردازد. به دیگر سخن، این اصطلاح کثرت را زیر چهرهای واحد و منفرد میسازد.

بههمین خاطر مهمترین متفکران سیاسی امروز، نگری – هارت ، انبوه مردم را در مقام یک مفهوم جایگزین مردم میکنند. زیرا انبوه خلق یا انبوه مردم نام درخور واقعیت تنوعاتی است که اصطلاح مردم موجب به محاق رفتن این واقعیت میشود. بنابراین وقتی رهبران پوپولیست و عوامگرای دنیای امروز، از مردم سخن میگویند، دارند از آن آدمیانی صحبت میکنند که مصداق تصورات آنها هستند.

مردم در ایران درواقع آن لایههای حداقلیاند که منافع جمهوری اسلامی را اولی بر مفهوم ایران به عنوان یک کثرت میبینند. ایران نه یک مردم حاضر در ملاقاتهای سیاسی و راهپیماییهای حکومتی بلکه همان تنوع و کثرتی است که در چهار دههٔ گذشته نادیده گرفته شده است. زنانی که به اجبار به پوشش حکومتی تن دادهاند، قومیتهایی که پژواکی در حکومت ندارند، اقلیتهای مذهبی که همواره تحت نظرند و ایرانیانی که به هر دلیل ایران را ارجح بر نظام مستقر در آن میدانند، همان کثرتیاند که در پای مفهوم امت اسلامی ذبح شدهاند.
مساله اصلی به رسمیت شناختن کثرتهاست. همان خصلتی که به مفهوم انبوه مردم مشروعیت میبخشد. پس پرسش بعدی این است که آیا انبوه مردم میتوانند دست به عمل سیاسی بزنند، یا مجبورند تن به لحظهای وحدت بخش دهند. نظریههای پوپولیستی بر این باورند که وحدتیابی یا متمرکزسازی اقتضای کنش سیاسی است.
ارنستو لاکلائو در کتاب عقل پوپولیستی میگوید که قلمروی اجتماعی کثرتی گشوده است. یعنی شاهد هیچ وحدت ازپیش موجودی نیستیم. اما در ادامه میگوید که کنش سیاسی به نوعی فرآیند وحدتیابی یا همبستگی در ذیل یک دال مسلط و به لحاظ سیاسی هژمونیک نیاز دارد. کنش سیاسی به زعم لاکلائو نیازمند یک رهبر سیاسی است.
آنگونه که نگری – هارت نشان میدهند، این هژمونی پس از پیروزی در کنش سیاسی به قدرت برتر و مسلط تبدیل میشود و دیگر کثرتهایی که با مطالبات آن هم راستا نباشند را به روشهای مختلف حذف میکند. اما باید فرمی از سازمان سیاسی را طرح و آرزو کنیم که برای ممکن کردن کنش سیاسی نیازمند توسل به یک هژمونی یا رهبری هژمونیک نیست. بلکه در عوض میتواند دارای روابط متکثری بین افراد درحال مبارزه باشد که به یک هژمونی مسلط برای دستیابی به وحدت نیاز ندارد. رهبری هژمونیک در مبارزات سیاسی، همانگونه که تجربه تاریخی نشان میدهد، خود به عامل سرکوب و حذف ، پس از استقرار حاکمیتاش تبدیل میشود.