راه حل سوم
دیاسپورای ایرانی که حاصل مهاجرت ایرانیان در مقاطع مختلف پس از انقلاب 57 است واجد ویژگیهای منحصربهفرد و یگانهای ست. به استثنای درصد اندکی از ایرانیان مهاجر که در فرهنگ کشور مقصد ادغام شدهاند و بهعبارتدیگر با آن فرهنگ میاندیشند با شهروندان کشور مقصد مراوده دارند و به زبان کشور مقصد مینویسند و حرف میزنند و کار میکنند درصد قابل ملاحظهای از این دیاسپورا همان خلقیات، مسائل، تنشها و فرهنگ بومیاش را با خود به کشور مقصد میبرد و بساط بهاصطلاح ایرونی بازی را در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی پهن میکند.
در اواخر دههی 1370 و اوایل دههی 1380 شبکههای ماهوارهای مقیم لسآنجلس آینهی تمامقد دیاسپورای ایرانی امریکا یا بهاصطلاح خودشان تهرانجلس بودند شبکههایی که با مدیرانشان که همزمان مجریان اصلی شبکه هم بودند شناخته میشدند: شبخیز، ضیا آتابای، امیرقاسمی و شهرام همایون.
ایرانیها شاهد دعواها و جنجالهای سطحی و مبتذل دیاسپورایی بودند که در این شبکهها بر سر مسائلی که عمدتاً به دلار ختم میشد پاچهی یکدیگر را میگرفتند و حیثیت همدیگر را برباد میدادند. دعواهای سخیف بر سر برگزاری کنسرت و مشارکت با فلان خواننده و جذب آگهی بیشتر محتوای این دعواها بود؛ پس از افتتاح شبکه بی بی سی و بعد شبکهی من و تو که محصول رانده شدگان دورهی اصلاحات بودند شبکههای تلویزیونی حرفهای تر و منسجمتری ساخته شدند که البته بخش عمدهای از این تفاوت و حرفهایگری به متخصصان و کارمندان انگلیسی آنها بازمیگشت تا تواناییهای نیروهای ایرانی.

شبکهی من و تو از طریق ساخت رئالیته شوهایی همچون بفرمایید شام، ببین تی وی و…. لایههای تازهای از نسل جدید مهاجران ایرانی ساکن اروپا و کانادا را هم معرفی کرد. تماشای این برنامهها از چند جهت آموزنده بود. نخست آن که دیاسپورای ایرانی را نباید با پدیدهی فرار مغزها یکی پنداشت. فرهنگ نازل و خلقیات چالهمیدانی و اخلاقیات عمیقاً واماندهی شرکتکنندگان حاکیاز مختصات فکری طیف گستردهای از فرهنگ مهاجران ایرانی بود که بسیاریشان حتی در تلفظ ابتداییترین لغات انگلیسی دچار مشکل بودند و گویای ناتوانیشان در جذب فرهنگ کشور بیگانه و تظاهر به ایراندوستی از طریق نمایش نوستالژیک احساساتشان به نان بربری و خوردن باقالا پختهی سر میدان تجریش.

فرهنگ مساوی با ذائقهی چشایی بود و بنابراین منظور از فرهنگ ایرانی برای آنها پاسداشت منوی غذای ایرانی ازدسترفته در تورنتو، ونکوور، منچستر و لندن بود. سیاست هم از طریق بیان نفرت از آخوندها و چهرههای ریشدار مدیران جمهوری اسلامی و تمسخر سخنان فلان خطیب و قیافهی فلان نمایندهی مجلس بیان میشد. تا این جای کار البته مشکل خاصی وجود نداشت و دیاسپورای ایرانی هم میتوانست فرهنگ مشترک خویش را داشته باشد.
آنچه اما مسئلهدار شد مسائل دو ماه اخیر ایران است اعتراضات سریعتر از همیشه نسل جوان ایرانی که باشهامت و شجاعت کمنظیر در خیابانهای ایران اجرا میشد، چنان دیاسپورای ایرانی را به وجد آورده که برای نخستینبار سیاست را فراتر از احساس غربت به دیزی میدان راهآهن تجربه میکند.

این توهم مضحک که آنها در لندن و تورنتو خود را پیشگام این جنبش میدانند و از طریق برگزاری اعتراضات نمادین و صدور راه حلها و دستورات مبارزاتی برای ایرانیان داخل کشور عجله دارند که هرچه سریعتر نتیجهی سالها کینه از جمهوری اسلامی را ببینند، حرف اصلی آنها این است که این مردم غافل چرا نمیریزید در خیابان و مقدمات خونریزی گسترده را فراهم نمیکنید تا حکومت هم سریعتر سرنگون شود.
مصرانه و گاه تهدیدآمیز از ایرانیان میخواهند کرکرهی مغازهها را پایین بکشند دست از کار بشورند و اعتصاب سراسری کنند تا رژیم سریعتر سرنگون شود؛ اما همزمان حاضر نیستند برگزاری یک کنسرت و حتی شرکت در آن را منتفی کنند؛ درحالیکه به سیاق سابق همچنان عقربهی ساعت بیولوژیکشان را با دلار و یورو پوند تنظیم میکنند؛ اما ایرانیان داخل را به مقاومت دعوت میکنند و دائم بر سرشان میکوبند که هیچ آزادی بی هزینه بهدست نمیآید.
معلوم نیست خودشان قرار است چه هزینهای بدهند کارشناسان و مجریان ایران اینترنشنال که بنا به گزارشهای موثق دریافتی ماهانهشان از خزانهی بنسلمان 5 برابر دریافتی رایج در آن کشورهاست، پیوسته ایرانیان را به حضور بیشتر تشویق میکنند و همزمان هرگونه خشونتی از سوی معترضان را هم موجه و مشروع اعلام میکنند. درعینحال هیچیک از این اپوزسیون ایرانی حاضر نیستند در حد یک ناوالنی معترض روس مخالف پوتین شهامت به خرج بدهد و برای ترغیب و تشویق ایرانیان به اعتراض بیشتر پا به ایران بگذارد.
به شکلی هیستریک با پدیدههای کمهزینه اما مؤثر همچون برگزاری رفراندوم مخالفت میکنند؛ درحالیکه برگزاری رفراندوم فرآیند مدنی و خشونت پرهیز برای رسیدن به مطالبات دموکراسی خواهی ست. خارجنشینها به شکل موذیانه با آن مخالفت میکنند چراکه اولاً به تحقق دموکراسی بدون مداخلهی کشورهای خارجی کمک میکند. دوما فرمان جنبش را از دست آنها میگیرد و بهدست مردم واقعی میدهد.
آنها بهدنبال سرنگونی به هر قیمت اند به قیمت صدها هزار کشته و ساختهشدن ترومای تاریخی برای ایرانیان چراکه مسئلهی اصلی آنها همان انتقامجویی و نفرت کور است و نه مشارکت فعال و مدنی در نظام دموکراتیک. دنبال راه حلهایی هستند که پیامدش انتقامجویی و ارضای حس نفرت و کینهشان باشد؛ درحالیکه ظاهراً به مارتین لوترکینگ اقتدا میکنند؛ اما نیت اصلیشان راه انداختن حمام خون انتقام به سیاق خمرهای سرخ در کامبوج است.
اپوزیسیونی که از همینک در صف انتظار مسئولیت و مقامات دولتی رژیم بعدی زنبیل گذاشته است؛ درحالیکه دست همگی آنها در جیب عربستان است و رزق و روزیشان وابسته به عربستان، شعار آزادگی سر میدهند؛ بااینحال تردیدی نیست که هیچکدام از آنها حتی پس از فروپاشی فرضی و در خلا قدرتی که احتمالاً ناامنی بههمراه خواهد آورد پا به ایران بگذارد.
منفعتطلبتر و عافیت جوتر از آن هستند که حاضر باشند جایی بنشینند که آب زیر پایشان رود. جماعتی که سالهاست دریافتیهای آنچنانی داشته است و هرکدام صاحبمنزل و مکنتی در خارج از کشور شده و از برای بازگشت به کشور خویش بلکه به سفارش سرمایهگذارش ژست انقلابی میگیرد.
آنچه در این میان مهم است مطالبات و خواست دموکراتیک مردم ایران است. جوانانی که با داشتن تجربهی سال 57 میدانند که خطر خدعه را باید جدی گرفت. میدانند که هیچ دموکراسی با مداخلهی کشور خارجی و پول پاشی آنها حاصل نمیشود. میدانند که باید به ایدهها و شخصیتهای داخل توجه کنند و از همه مهمتر میدانند که بهموازات همهی پسرویهای تاریخی حتی جامعهی ایران در مزدوری نیز دچار پسروی شده است. از مزدوری دولتهای انگلیس و امریکا در دهههای پیش به مزدوری عربستانسعودی رسیده است.
جنبش دموکراسی خواهی ایران تا زمانی الهامبخش و امیدوارکننده است که خود را مجبور به انتخاب وضعیت کنونی و وضعیت تجویزشده از سوی دیاسپورای ایرانی نبیند و بهدنبال راهحل سوم باشد.
خطر فاشیسم ازآنچه میپنداریم به ما نزدیکتر است