دربارهٔ سوء خوانشهای محمدرضا نیکفر و چپ سنتی
همانگونه که نگری و هارت نشان دادهاند، جهانی شدن از بالا، یا همان منطق سرمایهداری دورهٔ نئولیبرالیسم، واکنشی بود به جهانی شدن از پایین توسط مردم و نیروهای رهایی بخش. درواقع جهانی شدن نئولیبرالی از دههٔ ۱۹۷۰ به بعد پاسخی بوده به شورشهای کارگری، مبارزات آزادی خواهانه و جنبشهای انقلابی در همهجای دنیا و احساس خطر از همبستگی آنها. بههمین دلیل در ۱۵ سال گذشته مبارزات سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای دنیا، از الگوهای انقلابی قرن بیستم فاصله گرفتهاند.
این اَشکال جدید مبارزاتی که در سال ۲۰۱۰ در تونس و سپس مصر آغاز شد، چرخهای از شکلهای مبارزاتی جدید را فعال کرد. مردم و فعالان سیاسی بدون اتکا به یک رهبری مشخص و با استفاده از شبکههای اجتماعی در میادین اصلی شهر گردهم میآمدند و با اصطلاحات و فُرم جدیدی مطالبات دموکراسی، اصلاحی و گاه انقلابی خویش را پی میگرفتند.
جنبش نیاونامنوس (Niunamenos) که مبارزهای فمینیستی علیه خشونت جنسی و مردسا لاری در آرژانتین بود، بلافاصله الهامبخش مبارزات زنان لهستانی بر سر حق باروری و سقط جنین شد. این جنبشهای زنانه حتی الهامبخش زنان شیلی و اسپانیا برای مطالبات به حق خویش هم شد. بنابراین به زعم نگری – هارت میتوان نوعی انترناسیونال فمینیستی جدید بر مبنای فرمهای بدیع سیاسی را شاهد بود.
بنابراین آنچه در نیمه دوم سال ۱۴۰۱ در ایران اتفاق افتاد واجد قرابتها و اشتراکات زیادی با جنبشهای زنانه در یک دهه قبلتر بود. گرچه در ایران خشونت و سرکوب بیشتری رخ داد و البته مطالبات زنان درخصوص حجاب اختیاری با دیگر مطالبات مردمی، همچون مطالبات قومی، آزادی سبک زندگی و جدایی دین از حکومت پیوند برقرار کرد، امّا نتیجه ملموس آن جنبش با صدها قربانی، دستیابی زنان به آزادی پوشش، بهرغم پذیرفته نشدن از سوی نظام بود. بههمین خاطر باید پذیرفت که کثرت و امر کثیر درحال تبدیل شدن به افق بنیادین تأمّلات و تخیلات سیاسی عصر حاضر است. انبوه مردم، بهرغم تفاوتهای بنیادین درونیشان، الهامبخش جنبشهای قرن حاضر بوده است.


رسانهها البته این جنبشها را جنبشهای بیرهبر میخوانند. امّا بهتعبیر نگری – هارت ، بهجای آنکه بر روی بیرهبر بودن این جنبشها تمرکز کنیم، بهتر است آنها را در حکم مبارزات انبوه مردم درک کنیم. البته همانند جنبشهای انبوه مردم در ایران، این جنبشها عموماً عمری کوتاه داشتهاند و اکثراً با شکست مواجه شده اند. اما آیا این شکستها ضرورتاً به دلیل بیرهبر بودن این جنبشها رقم خورده است؟ قطعاً خیر.
چرا که حساسیتهای دموکراتیک و آگاهی سیاسی عمدهٔ فعالان درگیر در این جنبشها امکان پذیرش یک رهبر و اطاعت بیچون و چرا از وی را منتفی کرده است. آگاهی سیاسی نسل جدید معترضان جوان ایرانی و روشن بودن اهداف و مطالباتشان از یکسو و البته بیاعتمادی به پذیرش یک رهبر که حاصل تجربه هولناک انقلاب ۵۷ است مانع از آن میشود که آنها از کثرت خویش دست شویند و به یک فرد یا رهبر سرسپردگی یابند. اگر گروهی، عمدتاً میانسالان غیرفعال در جنبشهای اعتراضی، در شبکههای تلویزیونی از رضا پهلوی میخواهند تا رهبری این جنبش را بر عهده گیرد، تنها به این خاطر است که آنها شجاعت و آگاهی لازم برای مشارکت در جنبش را ندارند و به راهحلهای خیالی و واهی متوسل میشوند.
با وجود این مختصات البته پرسش اساسی نگری – هارت همچنان باقی است. چگونه کثرتِ موجود در جنبش میتواند با قدرتی پایدار برای ایجاد دگرگونی اساسی و ریشهای، بهلحاظ سیاسی عمل کند؟ بهعبارت دیگر درنهایت سازماندهی سیاسی موثر این کثرتهای مشروع در جنبش، با چه روشی صورت خواهد پذیرفت؟
در وهلهٔ اول باید از مفاهیم و راهبردهای موثر و کاری در جنبشهای کلاسیک فاصله جُست، و مفاهیم و راهبردهایی متناسب با مختصات این جنبشهای مدرن پایهریزی کرد. آنچه در تحلیلهای چپ سنتی غایب است، همین ناتوانی در توجه به مختصات جدید است.
اتکا به مفهوم طبقه یا بهعبارت دیگر تحلیل طبقاتی جنبش مهسا، که عموماً در نوشتههای محمدرضا نیکفر و نویسندگان رادیو زمانه غالب است، حاصل بدخوانی مشخصات این جنبش است. مفهوم طبقه صرفاً یکی از مختصات این کثرت یا انبوههٔ مردم حاضر در خیابان است و نه تمامی آن. بهعبارت دیگر مفهوم طبقه کارگر یا متوسط را در وهلهٔ نخست درون قلمروی کثرتها یا انبوههٔ مردم باید قرائت کرد. بیشک مطالبات طبقه کارگر هرگز از میان نرفته است، اما به واسطه تغییرات بنیادین در مکانیسم و دینامیسم درونی آن – مثلاً فرمهای جدید کار، روابط دستمزدی جدید و البته آگاهی تاریخی بدیع آن – نیازمند فهم و درکی تازه از ترکیببندی آن است. خود طبقه کارگر در چند دههٔ اخیر واجد شکافهایی تازه شده است و گاه حتی بخشی از آن در کنار نظام سرکوب و برای حفظ موقعیت خویش، مشغول سرکوب کارگران دیگر میشود.
تفاوت میان کارگر دائم و پارهوقت، کارگر دارای بیمه و بدون بیمه، و البته مواردی جزئیتر، مثل باورمندی به اعتقادات مذهبی باعث میشود که مفهوم طبقه کارگر فاقد آن وحدت پیشین باشد. بنابراین اتکا به مفهوم طبقه کارگر بهعنوان عامل بنیادین جنبش و نادیده گرفتن انواع و اقسام شکافها، تفاوتها و کثرتها ما را در فهم ماهیت جنبش و در وهلهٔ بعد ارائه راهبردهای موثر ناکام میگذارد. این کثرت تقلیل ناپذیر به یک نام خاص است و به همین خاطر قدرت وضعفش را همزمان از این ویژگی اخذ میکند.
افقی در برابر عمودی / مبارزهٔ فردگرایی جانشین مبارزهٔ طبقاتی