خطر ترمیدوری شدن جنبش
چرخه مبارزاتی که در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، از سال ۲۰۱۱ به بعد آغاز شد، عمدتاً با نتایجی هولناک همراه شد. امروزه بهنظر میرسد که بسیاری از این جنبشها با وضعیتی روبرو شدند که به قول آنتونیو نگری «انسداد ترمیدوری» نام دارد.
انسداد ترمیدوری به این معنا که عمدهٔ این جنبشهای انقلابی در نهایت به تثبیت مجدد رژیم قبلی منجر شدند. چه در سوریه و چه در مصر و حتی لیبی ما به وضوح با این انسداد مواجه شدیم. با وجود هزینهها و قربانیان فراوان، اما درنهایت نهتنها چیزی تغییر نکرد، بلکه همچون مورد لیبی ما با وضعیتی وخیمتر روبرو شدیم.
این انسداد ترمیدوری باید در جنبشهای آتی ایران معاصر مورد توجه قرار گیرد. مبارزات موسوم به بهار عربی فرجام تلخ و تراژیکی یافت. شاید تنها در تونس بود که یک نظم به ظاهر دموکراتیک اما در حقیقت تحریف شده بر پا شد.
درموارد دیگر و ازجمله جنبش مهسا، ما صرفاً شاهد و ناظر آغاز انقلاب بودیم، یعنی بیش از هرچیز فقط لحظه طغیان و جوشش درمیان نسل جوان را شاهد بودیم. تداوم این طغیانها و شورشهای لحظهای و پیشبینی ناپذیر نیازمند مفصلبندی و انسجام بیشتری است، هم در عرصهٔ نظر و هم در عرصه عمل. از اینرو اتفاقاً معطوف شدن نگاه جنبش به بیرون از مرزها، همان چیزی است که حاکمیت طالب آن است، چرا که نطفهٔ شکست را در همان لحظهٔ تولد جنبش شکل میبخشد.


از سوی دیگر باید هُشیار بود که جنبشهای سیاسی و اجتماعی پیش رو، همچون تجربهٔ بهار عربی، باید با یک نظم و رژیم قرون وسطایی که مطلوبش ادارهٔ مردم بر اساس نظم فئودالی است، مبارزه کنند. ماهیت قرون وسطایی بسیاری از کشورهای خاورمیانه و از جمله ایران، و خصلت ارتجاعی سرکوبگرشان، تاحدود زیادی ما را به یاد مبارزات مردمی در اروپای سال ۱۸۴۸ میاندازد. یعنی لحظهای که به لحاظ تاریخی کاملاً انقلابی بود. اما بیایید امیدوار باشیم که دست کم در خصوص تجربهٔ ایران، نتایج این وضعیت انقلابی، همانند آنچه در اروپای آن سالها رخ داد، نباشد. نتایج وضعیت انقلابی سال ۱۸۴۸ در اروپا، تولد فکر و عمل ناسیونالیستی بود. یعنی درنهایت از دلِ یک وضعیت تحولخواه انقلابی، زمینههای فاشیسم و ناسیونالیسم پدیدار شد.
این خطری است که امروز نیز متوجه وضعیت ماست. شکلگیری علایق و افکار ناسیونالیستی و ایرانپرستی که خاستگاهش عمدتاً در گرایشهای سلطنتطلبانه است و با ارجاع به بازسازی هویت خالص و بکر ایرانی نیرو میگیرد، خطری است که نباید از کنار آن به سادگی گذشت. در فضای کنونی ردپای مرکزگرایی و البته توهم تکرار دوران باشکوه سلطنت پهلوی طرفداران زیادی دارد. شکستن نظم اجتماعی موجود منجر به بروز خلاء و فضای تهیای خواهد شد که مهیّای ظهور ناسیونالیسم افراطی است.
روشنفکرستیزی گفتاری ناسیونالیستی تا آنجا پیش رفته که مجری شبکه تلویزیونی منو تو احمد شاملو را نه یک روشنفکر، که یک تروریست خطاب میکند. مسخ کردن ارزشهای سیاسی هیچ حد و مرزی ندارد، همانگونه که در هنگامهٔ ظهور ناسیونال سوسیالیسم در آلمان نداشت و براساس آن تمامی روشنفکران خائنان به روح از دست رفته جمهوری وایمار و عامل تحقیر در جنگ جهانی اول معرفی میشدند.
این ستایش از فرمهای نهادی متمرکز از قبیل سلطنت طلبی و آریستوکراسی، با این ادعا که برای جبران عقب ماندگی و توسعه نیافتگی چارهای جز شکلگیری یک حکومت مرکزی اقتدارگرا نداریم، مغلطهای ابلهانه است. مشابهت سازی میان وضع کنونی با سال ۱۳۰۳، و تاکید بر این نکته که بیرون آمدن از چاه عقب افتادگی آن سالها تنها با ظهور شخصی مقتدر و مرکزگرا همچون رضاخان ممکن شد، چشم بستن بر این حقیقت تاریخی است که جامعهٔ امروز ایران به لحاظ پویایی اجتماعی به مراتب خلاقتر، آگاهتر و پیچیدهتر از آن است که بتواند خود را در ذیل نام یک پدر مقتدر بازتعریف کند. جدا از آنکه «رضا» کنونی کوچکترین شباهتی به پدربزرگ خویش ندارد، جامعهٔ ایران هم کوچکترین قرابتی با صد سال پیش ندارد و خواهان مشارکت فعالانه در عرصهٔ عمومی و سیاست و برخورداری از حق انتخاب همیشگی است.
این تصور که مسیر توسعه در جهان امروز، مشابه با نیمه نخست قرن بیستم است، یعنی صرفاً ازطریق حاکمیت مقتدر رقم خواهد خورد، عمیقاً باطل است و ناممکن. با همهٔ مشقّتها، دشواریها و دستاندازها و بحرانهایی که نهادینه شدن دموکراسی در ایران به بار میآورد، اما رفتن به سمتِ آن ناگزیر است و تنها راه حل نهایی تاکید بر مردم و حق انتخاب همیشگیشان است.
سیاست مردمی کجا از پوپولیسم جدا میشود