مواجهه انتقادی با جنبش می تو ایرانی
جنبش می تو ایرانی: موضوعی که در ماههای اخیر به خصوص با داغ شدن فضای کلاب هاوس با آن مواجهایم و ما را به ایده مشهوری در روانکاوی میرساند که تحت عنوان هویت یابی[1] یا هویت سازی صورت بندی شده و به معنای نوعی واکنش روانی فرد عموما در عرصه خیالی[2] برای ساختن هویتی متمایز و متفاوت از هویتهای دیگری که خودشان با تمایز و تفاوتهای دیگر ساخته شدهاند.
در واقع از این طریق فرد بین عرصه خیالین و عرصه نمادین یا موقعیت اجتماعی حاد و پرتنشی که در آن به سر میبرد، ارتباط به ظاهر موثق و معتبری برقرار میکند.
افرادی که به دنبال هویت یابی هستند، مدعیاند که از طریق متمرکز یا متوسل شدن به یکسری ایدهها یا جایگاههای خاص در حال ایفای نقش سوژه گی خود در عرصه نمادین یا اجتماعی خاص یا به تعبیری عامتر سپهر سیاست هستند.


اما از آنجایی که این هویت سازیها در حکم جزیرههای فردی کاملا منفک و اتُمیزه شده و منزوی از هویتها یا جزیرههای دیگر در حال اجرا شدن است، تاثیر آنها بر عرصه نمادین، مطلقا یک تاثیر غیر سیاسی است و صرفا در عرصه فانتزی و خیالی رخ میدهد.
به همین دلیل عموما در این فرآیند هوّیت یابیها، گرچه داعیه اصلی نوعی حمله به بحران حاد درون وضعیت یا ایدئولوژی حاکم است، اما از آنجایی که این هویت سازیها از درون نوعی مکانیزم خیالی فرد میجوشند و سر بر میآورند، هیچ امکان اتصال برقرار کردن با وضعیت به شکل عام را ندارند و در عوض خودشان را به بدیلها و یا جایگزین هایی برای این وضعیت تبدیل میکنند.
مثلا به شکل مشخص مساله تعرّض، تجاوز یا تعدیهایی است که بحث دربارهاش در ماههای اخیر به خصوص در فضای مجازی کلاب هاوس بشدت رواج پیدا کرده است. مشخصا از طریق طرح اسامی چند سلبریتی مانند آیدین آغداشلو، محسن نامجو و شادمهر عقیلی و برخی دیگر.
ادعای پشت جریانهای فمینیستی که در این فضا میدمند مبارزه با جامعهای به لحاظ تاریخی و سنتی مردسالار است که در آن مردها -به دلیل حوزه اقتدار شخصیشان که حوزه اختیار طبیعی قلمداد میشود- مجازند با زنها هرگونه برخوردی داشته باشند. یا به عبارت دیگر مبارزه با یک چیزی که در وضعیت انضمامی زمانه مان یعنی نظام مردسالاری که از بالا و حکومت در حال تسّری به فرهنگ عمومی است.
اما به شکل خیلی کنایه آمیزی سرتاسر این بحث و جدلها در عرصه فضای مجازی اتفاق میافتد. عرصهای کاملا بسته و نامرتبط با واقعیت مادی تاریخیای که در آن درحال زندگی هستیم. به همین خاطر این بحثها وابسته به جذابیتهای حاشیهای افرادی است که مطرحشان میکنند و نهایتاً به چیزی جز جذب فالوئر و لایک، دیده شدن بیشتر و ساخته شدن هویت فردی تازه و جدیدتر نمیانجامد.
قادر نیست در سیستم مردسالار نظامندی که به شکل عینی، مادی و انضمامی در واقعیت زندگی روزمره در تمام عرصههای اجتماعی درحال تحمیل به زنان است و آنها را در موقعیت فرودست، دسته دوم و منغعل قرار میدهد مقابله کند یا ذرّهای با آن موقعیت ارتباط برقرار کند و به نظر میرسد تمام این جنجالها زمانی جذاب است که پیرامون نام چند سلبریتی و چند آدم مشهور طرح بشود.

همچنین داعیه داران و خصوصاً افرادی که این بحثها را طرح میکنند غالباً کسانیاند که بیرون از ایران زندگی میکنند و با واقعیت مادی یعنی آنچه در ادارات، کارخانهها، کارگاهها و خیابان، دانشگاه و مدارس به عنوان شکلهایی از تعدی و آزار نظاممند علیه زنان درحال وقوع است اساسا ارتباطی ندارند و قادر نیستند که خود را به صدای آنها تبدیل کنند. اگر جنبشهای فمینیستی در کلیه اشکالش در سراسر دنیا چه در گذشته و چه در حال موفقیتی داشتند به دلیل حضور فیزیکی و میدانی فعالان آن جنبشها بوده است.
واقعیت انضمامی
کسانی که در کف خیابان، فضای کارخانه و مکانها اجتماعی مستقیما با مواردی که تجسم این تعرض و تعدی به حقوق زنان است درگیر میشدند. والا در اروپا نشستند یا فضایی که هزاران کیلومتر دورتر از فضای ایران است و نوعی لاس زدن با مفاهیم ذاتا گرانقدری مثل حقوق طبیعی زنان از طریق توسل به چند سلبریتی یا فرد مشهور، به نظر میرسد در ادامه همان سیاست هویت یابی و هویت سازی است.
ضمن اینکه اساسا طرح شدن این مسائل بعد از سالها در فضای فعلی جامعه ایران که تنشها و مسائل و بحرانهای اصلیاش چیزهای دیگری است که خصوصا در یکسال گذشته به وضوح با آن مواجه شدهایم به نظر میرسد که محصول و نتیجه نهایی این گفتگو و مناقشهها در فضای مجازی نوعی منحرف کردن پتانسیل و یا ظرفیت سیاسیای است که به شکل میدانی و اجتماعی میتواند در وضعیت انضمامی موثر واقع شود.
اما همه این انرژی و نیرو و قدرت را به نوعی به دعواهای زنانه و مردانهای معطوف میکند که نسخه دیگری از دعواهای نعمتی،حیدری است دعواهایی که میتواند تا ابد ادامه پیدا بکند. درباره اینکه آن زنی که مدعی تعدی نامجو است خود چقدر در این فرآیند مقصر بوده یا چقدر مظلوم نمایی میکند یا درصدد تصاحب هویتی نو از طریق قربانی نمایی خود است.
رهایی فمینیسم ایرانی: عبور از مظلومیت پرفورماتیو

درواقع یکی از آسیبهای جنبش میتو در کلیت جهانیاش تبدیل قربانی به هویتی تازه است. به عبارتی از طریق قرارگرفتن در موقعیت آدم قربانی. عموما روایتهای این افراد آمیخته با احساسات متاثّر کنُنده (گریه و فغان) است و از طریق سیاست پرفورماتیو یا اجرایی کردن نقش قربانی، کل مساله تعدَی مردان به حقوق زنان را به پدیده هویّت یابی تقلیل میدهد. وضعیتی که زنان همچنان بعد از سالها حامل شانیت قربانی بودن و پرفورم و اجرا کردنشاند و هرگز نمیتوانند واجد جایگاه دیگری جز موقعیت قربانی شوند.
این نوع سیاسیت پرفورماتیو که دقیقا چیزی را تصدیق میکند که از ابتدا فمینیسم برای مخالفت و مبارزه با آن بنا شده بود. یعنی پذیرش جایگاه قربانی بودن توسط زنان.
چون نتیجه نهایی همه این به ظاهر افشاگریها و حتی شیوه ارائهاش در نهایت زنان را در همان موقعیت قربانی آسیب پذیرِ بیکس و کار و منزوی زمین خوردهای تثبیت میکند که مخاطب چه مرد یا چه زن از طریق نوعی احساس ترحم و غمخواری با آن میتواند حق را به او بدهد. نه از طریق مداخله فعالانه و عاملیت فمینیستی یا زنانهای که انتظار میرود در مواجهه یا تعدی مردانه از خود نشان دهند.
ضمناً یادآوری نکتهای بنیادین که هرگونه تعدی، سؤ استفاده مردان از قدرت و اختیارشان علیه زنان در هر شکلی توسط هر کسی و در هر موقعیتی مذموم است و باید بشدت محکوم شود.
اما باید متوجه باشیم که محدود کردن این موضوع به رابطه چند آدم مشهور و سلبریتی با چند مورد قربانی هیچ کمکی به حل و فصل و آگاهی بخشی فمینیستی نمیکند. چون آنچه به شکل دردناک و گستردهای درحال رخ دادن است در سطح میدان و واقعیت اجتماعی است. جایی که در محیط های مختلف به دلایل مختلف مردان این حق را به خود میدهند که به زنان به عنوان موجودی زیردست نگاه کنند.
نه آنکه صرفا بر اقسامِ جنسی تعدی یا زورگویی تمرکز کرد و از اشکال دیگر و گسترده تری که روزانه و نظاممند توسط مردان بر زنان اعمال میشود غافل شد. بهنظر میرسد نکته مهمتری که این جنبش باید بر آن تاکید کند نخست عدم تاکید و تحدید بر چند سلبریتی است و دوم اینکه نباید نتیجه عاملیت زنانه تبدیل زنان به قربانیان ابدی شود.
چیزی که کانون اصلی مبارزات فمینیستی در منشا و خاستگاه پیدایش بوده و سوم کمی طعنهآمیز و شوخی و لطیفه است که کسانی که داعیه فعالیت حقوق زنان را دارند هزاران کیلومتر دورتر و در فضای مجازی و بیخطر از طریق گپ و گفتهای مناقشه برانگیز درصدد برآوردن حقوق زناناند.

چیزی که مسیری جز حضور فیزیکی این فعالان در عرصه اجتماعی و انضمامی ندارد و اینکه به شکل پیوسته درصدد احقاق حق خاموشان و زنان بیصدا و زنانیکه امکان حداقل برقراری ارتباط را ندارند. یا حتا در صورت برخورداری امکاناتی چون گوشی موبایل و کلاب هاوس، همچنان در محدوده صداهای ناشنیده باقی میمانند چراکه روایت هایشان فاقد جذابیت اولیه برای گوشهای در فضای مجازی است.
بهنظر میرسد حل و فصل این دوگانه و میکروفون دادن به بیصدایان و فاقدین جذابیت ژورنالیستی و رسانهای باید اولویت فعالین عرصه مبارزات حقخواهانه زنان باشد. وگرنه صحبت کردن درباره هر سلبریتی و نهایتاً محکوم کردنش ضمن اینکه قسمی منحرف سازی و رهاسازی ظرفیت های انبان شده اجتماعی است، چیزی جز لایک و فالوئر بیشتر به همراه ندارد.
همچنان که در عرصه مارکت و بازار هنری هم گویی چیزی به عنوان تبلغ منفی یا بد وجود ندارد. هر تبلیغ بدی نهایتا به نفع آن سلبریتی میانجامد و هر ضدتبلیغی نهایتا تبلیغ مثبت است و مصداقش هم بالارفتن قیمت آن نقاش یا افزایش فروش ترکهای موسیقی نامجو در اسپاتیفای و … است.
در ایران جایگاه قربانی بودن واجد مزیتی ثانوی نسبت به همه جای دنیا است و به لحاظ تاریخی شخصیتهای برجستهای وجود دارند که همواره مردمان در ایران با آنها همذات پنداری میکردند، افرادی بودند که در عرصه مبارزه همواره قربانی بودند. از امام حسین که به عنوان آرکی تایپ یا کهن الگو و صورت مثالین قربانیان تاریخ است تا دکتر محمد مصدق تا کلیه شخصیتهای تاریخی در ایران. در نتیجه قربانی بودن سبب میشود افراد به مرور زمان شانیت و محبوبیت بیشتری پیدا بکنند و از این طریق بر جایگاه حق قرار میگیرند.
جایگاهی که همواره ایرانیان درصدد تصاحب آن هستند. و به نوعی قربانی شدن به مثابه موقعیتی که برساخته سازوکار و مکانیسمهای شیعی است. آنچه در فرهنگ تشیع مانند مظلومیت بسان قربانی بودن واجد نوعی ارزش است. مظلوم بودن به معنای کسی که در این دوگانه ظالم و مظلوم ترجیح میدهد که ظلم بر او اعمال شود تا اینکه در جایگاه ظالم قرار بگیرد.
نوعی سیاست پرفورماتیوی که ریشه در فرهنگ ما دارد و ایرانیان همواره درگیر این دوگانه سازی هستند. یعنی آدمی یا باید ظلم بکند و یا ظلم را بپذیرد. حاضر نیستیم اساسا خود این صحنه نمایش و قاعده بازی را بهم بزنیم تا بازیای در آن اجرایی شود که نه ظالم وجود داشته باشد و نه مظلوم.
اما این چیزی که در این جنبش به وضوح میبینیم آن است که زنان از طریق ظالم سازی و ظالم نشان دادن مردان درصدد کسب جایگاه مظلومان هستند و این دقیقا ضد هدف نهایی جنبشهای فمینیستی است که میخواهد از طریق عاملیت و کنش سوبژکتیو زنان از موضع همیشگی و تاریخی قربانی و دست دوم بودن خارج شود.
به واقع جنبشهای فمینستی ایران باید دست از اتخاذ سیاستهای پرفورماتیو مظلوم بودن زنان بردارند و آنرا کنار بگذارند چرا که این نمایش به لحاظ تاریخی خصوصا در فرهنگ ایرانیان واجد تصاحب جایگاهی نمادین شده بود. مظلومیت مادران وفاداری که از خود میگذرند و یا مثلهایی چون پشت هر مرد موفقی مادر یا زنی از خودگذشته است.
نقشهای مشابه دیگری چون همسر باوفا که همواره در قالب پرفورمنسی مکرر در تاریخمان، ایفایش به زنان محول شده بود. زنان قرار نیست برای برهم زدن این بازی درصدد کسب دوباره نقش مظلوم و پروفورمش باشند. اساسا باید چنین نقشی را از اعتبار بیاندازند. عدم پذیرش چنین جایگاهی با هر محتوایی که دارد. اعم از مادر و همسر وفادار تا زن مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته، سه جایگاهی که زنان را در موضع پرفورماتیو مظلوم قرار میدهند.
همچنین پذیرفتن هیچ سیاست رهایی بخشی از طریق اتکا به هویتهای فردی و منفصل صورت نمیپذیرد. هر سیاست رهایی بخشی تمامی اقشار کارگر، معلم، مدیر و محصل و … را همه با هم قرار است به رستگاری برساند. در واقع اینکه با یک سیاست هویت سازانه مثلا در جنبش میتوی ایرانی بخواهد زنان را به رستگاری برساند چیز جز یک خطای راهبردی تاریخی نیست.
چرا که هیچ امر جزیی بدون اتصال به امر کلی واجد توانایی رهایی بخشی نخواهد شد. برخلاف تمرکز جنبش رادیکال فمینیستی ایرانی که چیز جز کینتوزی به جایگاه مردان نیست. هرچند مورد ادعا یعنی جایگاه مردان ایران واجد صحت و درستی است اما این جایگاه مقتدر بدلیل مرد بودن نصیب مردان (نه تمامی و بلکه بخشی) نشده و بلکه به دلیل ساختار سیاسی و مناسبات قدرت است که چنین جایگاهی به مردان داده شده است.
تا زمانی که آن ساختار و مناسبات تغییر نکند نمیتوان انتظار داشته باشیم که مساله تعدی یا بیتوجهی به حقوق زنان از بین برود. چون این شکل از جستجوی رهایی و رستگاری شبیه به دفاع از حقوق حیوانات است. اینکه فعالّینی قائل باشند که قربانی چه حیوان و چه انسان قادر به دفاع از حقوق خود نیست یا حتا گیاهان چنین آگاهیای ندارند در واقع باید یک عنصر بیرونی برای کمک احضار شود تا از حقوق شان دفاع کند.
در حالی که فلسفه نوی محیط زیست میگوید که زیست ما در گرو زیست متعالی و خوب این گیاه است. اگر همگی در کره زمینی زندگی نکنیم که گیاهان متناسب با نیازشان بر روی آن برویند، به زودی انسان ها هم دیگر نمیتوانند متناسب نیازهای اولیهشان بر روی آن زندگی کنند.
زیست همگی مان به هم گره خورده و به هیچ روی اتخاذ و تشدید امری جزئی که فاقد ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به امر کلی باشد. نمیتواند سبب و زمینه ساز خیر عمومی شود. به نوعی هدف، فهم کلی چنین نکتهای در عرصه سیاست است.
«برای میتو و جنبش فمینیستی ایران»
بی_همه چیز
[1] – identification
[2] – imaginary