جاده خاکی پناه پناهی
جاده خاکی نخستین فیلم پناه پناهی شروع دلگرمکننده و گیرایی دارد. سکانس افتتاحیه فیلم تلاش کودک خردسال برای نواختن پیانو خیالی روی کلیدهای پیانوی نقاشی شده بر روی گچ پایشکسته پدر و مهندسی حرکت دوربین در پلان طولانی آغازین حاکی از نگرش سینمایی فیلمساز است ضمن آنکه تلاش متواضعانه و خیالبافانه فیلمساز پسر، بر بالین پدر هم اشاره دارد. گویی پناه پناهی میخواهد میان موقعیت خود بهعنوان فیلمساز اول و موقعیت کودک خیالپرداز سمج نوعی شباهت برقرار کند.
جاده خاکی فیلمی متعلق به ژانر سینمای جادهای یا Road Movies است و به لحاظ بصری یادآور سینمای نوری بیلگه جیلان و عباس کیارستمی. همچون جیلان هدف سفر بهتدریج و در نیمههای فیلم روشن میشود و البته همچون تمامی فیلمهای جادهای خود سفر، مسیر و راه بهتدریج قرار است اهمیتی بیش از مقصد و فرجام نهایی بیابد.
پدر خانواده از همان ابتدا بهواسطه پایشکسته و درماندگیاش در حرکت، ناتوان و به بیان روانکاوانه عقیم به نظر میآید. اما بهتدریج و بهخصوص با تردید همسرش، در مییابیم که شاید این پای گچ گرفته که سه ماه است در گچ است، تماماً بهانهای است برای محققنشدن مهاجرت و سفر نهایی پسر.
شاید راهحل پدر سرخوشی است برای کنارآمدن با مهاجرت همیشگی پسرش. پناهی بهخوبی تلاش خانواده در آستانه فروپاشی برای حفظ و استحکام خود را نشان میدهد. صحنهای که خانواده ازهمگسیخته با گوشدادن به ترانهای از هایده، میکوشد خود را منسجم نشان دهد یا گفتگوی پدر و پسر کنار رودخانه با مضمون دوستی و رفاقت.

ترفندهای ظریف فیلمساز نه برای نشاندادن آخرین تلاشهای یک خانواده برای حفظ آن انسجامی که در حال ازدسترفتن است.
اما جاده خاکی دقیقاً در همان نقطهای دچار مشکل میشود که هسته مقوم هر فیلم جادهای است. یعنی پایانبندی که در حکم نه فرجام ماجرا بلکه فرجام خود فیلم است. فیلم در این نقطه دچار بحران میشود. بحران پایان.
فیلم عملاً در نیم ساعت پایانی در به فرجام رساندن خود دچار تردید و بلاتکلیفی میشود. موقعیتها و صحنههایی که هر

کدامشان میتوانستند پایانبندی درخوری برای جاده خاکی باشند. اما هرکدام پشتسرهم میآیند بیآنکه واجد ارتباطی منطقی و ارگانیک با یکدیگر باشند. نخست صحنه گفتگوی پدر و پسر بر کرانه رود و پرواز پرندگان بر پسزمینه آن. نمایی که پایان را وعده میدهد، اما محقق نمیشود. نمای بعدی مجدداً یک لانگ شاتِ چنددقیقهای است از عزیمت پسر به قرنطینه. سازماندهی پلان بر پخشوپلا بودن اعضای خانواده در افق و ابرهایی که در آسمان حرکت میکنند، بار دیگر پایانی دیگر را وعده میدهد که البته محقق نمیشود.
نمای گفتگوی پدر و پسر خردسال با ارجاع به فیلم دو هزار و یک: یک ادیسه فضایی. نمایی خیالی که میتوانست پایان خوشِ ساختگی و خیالی را وعده دهد که آن هم محقق نمیشود. پناهی تمام این موقعیتهای مناسب پایان را وا مینهد و در نهایت پایان دِمده و تلخ مرگ جِسی سگ خانواده و دفن آن در شورهزار دریاچه ارومیه و حاشیه صوتی تزئینی بیجا و نامناسب را انتخاب میکند. تصویری که برای این ادیسه خانوادگی در جاده خاکی، زیادی رو و به تعبیر رایج گل درشت است.
موتیف دریاچه ارومیه خشک و تبدیل به شورهزار شده در دلِ سفر بهخوبی جا میافتد. تصویری یادآور موقعیت تاریخی که فرزند ارشد خانواده را مجبور به مهاجرت غیرقانونی میکند. همچنان که مسیرهای صعبالعبور، جادههای خاکی و فرعی نیز گویای زمینه و زمانهای است که فرزند خانواده را به چنین مخاطرهای وامیدارد. اما بازگشت پایانی خانواده به شورهزار دریاچه ارومیه و مراسم خاکسپاری با ترانهای که بر تصویر غالب شده است ترفند زمخت و فاقد ظرافتی است برای برجستهکردن و اغراقآمیز معنا و مقصودی که پیشتر در فیلم ساخته شده است.
باوجود این پایانبندی نومیدکننده اما جاده خاکی فیلمی امیدوارکننده است. نخستین فیلم کارگردانی که میکوشد زیر سایه سبک فیلمسازی پدر نباشد، بینش و سلیقه بصری قابلتوجهی دارد و در خلق لحظات سینمایی نیرومند از روابط انسانی نیرومند ظاهر میشود. بیصبرانه منتظر فیلم بعدی پناه پناهی هستیم.