تلاش برای زرد کردن مسائل
تلاش برای زرد کردن مسائل : پرسش بنیادینی که در یکی از اتاقهای کلابهاوس دربارهی واکنش مخاطبان اثر هنری بعد از مطلع شدن از متجاوز بودن هنرمند نسبت به آثار هنری او مطرح شد به پرسشها و ابهامات زیادی دامن میزند که از قضا از طریق وفادار بودن به چارچوب نظری،صرفا میتوان به پاسخها یا راهحلهایی قاطع و غیر کاذب و غیرفریبنده در مورد آن دست یافت.
مشخصا پدیدهی محسن نامجو که مورد مطرح شده در این اتاق بود و به واسطهی او این موضوع مطرح شد که آیا بعد از آن شنوندگان و مخاطبان باید به شنیدن و یا خریدن آثار او ادامه بدهند به چند پرسش مهم دامن میزند:
نخست اینکه مسالهی محسن نامجو و افکار عمومی پیش از اینکه محصول یک رابطهی طبیعی بین افکار عمومی نسبت به متجاوز و متعدی بودن او و شخصیت او باشد، محصول فضاسازی های رسانههای قدرتمند زبان فارسی در خارج از کشور بود.
به نحوی که با وجود محکوم نشدن محسن نامجو در دادگاهها و محکمههای امریکا، اما این محکومیت انگی بود که از طریق فضاسازیهای رسانهای و اصرار و پافشاری شبکههای رسانهای بر متجاوز بودن او ساخته شد.
البته باید به این نکته توجه داشت که قطعا رفتار محسن نامجو به خصوص تخطی و استنکاف او از معذرت خواهی درمورد رابطهی نامحترمانه او با چند زن حتما و قطعا باید مورد انتقاد قرار بگیرد.
اما این تصور که تصویری که امروز افکار عمومی نسبت به نامجو به عنوان یک شخص متجاوز یا متعدی دارد محصول رابطهی طبیعی بین اذهان آنها و آن واقعه یا شخصیت نامجوست، احتیاج به کندوکاو فراوان دارد. باید مشخص کرد که این افکار عمومی بیش از آنکه به وجود آیند، محصول بمباران خبری شبکههای قدرتمند و رسانههای قدرتمند فارسیزبان در آن سوی آبهاست.
و اتفاقا طرح نشدن مسالهی تجاوز از سوی هنرمندان لسآنجلسی مطرحتر و وابستهتر به نهادهای قدرت و شرکتها موسیقی گویای این موضوع است.
یعنی گره خوردن مسالهی منفعت اقتصادی یک خواننده با یک شبکهی رادیویی یا یک شبکهی تلویزیونی یا یک کمپانی قدرتمند موسیقی به او این جواز را میدهد که از طریق حمایتهایی که کمپانی و شرکت موسیقی یا رادیوهای موسیقی میکنند و حاشیه امنی که برای او میسازند و جلوگیری از پخش شدن این شایعات و این بحثها و مطرح نشدن آن در رسانههای آنور آب، باعث میشوند که این خواننده و مسایل مربوط به او هرگز مطرح نشود و در عین حال این هنرمندان مستقل هستند که خطاهایشان بزرگتر میشود چرا که تلاش نکردند که منفعت اقتصادی خود را به منفعت کمپانیها و شرکتهای قدرتمند پیوند بزنند.
پس این تصور که افکار عمومی در پذیرش یا نپذیرفتن متجاوز بودن یا محکوم بودن یک خواننده واجد یک رابطهی طبیعی ذاتی هستند تصوری خطا و کاذب است و این افکار عمومی محصول فشارهای رسانهای و مداخلات آنها هستند. مسالهی بعدی، مسالهی منطق بازار است که در این اتاق چندین بار بر سویهی مدرن بودن اقتصاد امروزی یا بازار مدرن تاکید شد.

باید توجه داشت که بازار بیش از اینکه محصول رابطهی طبیعی بین تقاضای مخاطبان و اثر هنری باشد به نحوی که مشروعیت و محبوبیت هنرمند حاصل رابطهی تک تک افراد و خریداران اثر هنری با هنرمند مذکور باشد به ترتیبی که در واقع خریدن و تهیه کردن آثار این هنرمند است که در نهایت منجر به اقتدار و به یک معنا ایجاد حاشیهی امنی برای تجاوز و تطاول به زنان را فراهم کند.
این منطق تقاضا بیش از آنکه وجود داشته باشد، ساخته میشود. یعنی تقاضا محصول فرهنگ تبلیغات و ترویج مخاطبان و شنوندگان موسیقی است و اینگونه نیست که یک رابطهی طبیعی بین خریدار و اثر هنری وجود داشته باشد.در واقع تقاضا بیش از آنکه وجود داشته باشد، ساخته میشوند و در ساخته شدن آن این شرکتهای معظم و این رسانههای بزرگ نقش به مراتب بیشتر از مطالبهی حقیقی و فردی شنوندگان دارند.
نکتهی بعدی مساله صنعت گناه یا تبدیل کردن مسالهی تجاوز و تعدی به نوع یا شکلی از صنعت فرهنگسازی است. یعنی به جای آنکه به رنج دیگران و به کشف حقیقت و رنج سیستماتیکی که به شکل تاریخی بر زنان رفته است بپردازد، به خصوص به زنان گمنام و فاقد صدا مساله را به صرفا فانتزیهای جنسی افکار عمومی و به نوعی خبرسازیها زرد و پاپاراتزیگونه نسبت به مردان متجاوز تقلیل میدهد.
نگاهی به شکلگیری این اخبار و شایعات نشان میدهد که آنچه برای مخاطب در این صنعت فرهنگسازی مورد توجه است و کسانی که دخیل این صنعت فرهنگسازی هستند به آن دامن میزنند، ایجاد حس کنجکاوی نسبت به فرد یا هویت متجاوز است. یعنی بیش از آنکه رنج قربانی و درد و عذاب او مورد توجه قرار گیرد، دامن زدن به فانتزیهای جنسی مردانه و نوعی کنجکاوی رسانهای زرد است که مورد توجه قرار میگیرد.
به همین دلیل زرد شدن این موضوع بیش از آنکه به معنای عامهپسند و عمومی شدن آن باشد به معنای تخفیف دادن ارزشهای آن و تحقیر کردن موضوع به شکل کلی است و به هیچ وجه نباید از آن دفاع کرد.

هنگامی که یک موضوع زرد میشود به این معناست که از جدیت و متانت میافتد و محتوای آن متناسب با پایینترین و سطحیترین مطالبات و فانتزیهای مخاطب آن تنظیم و سامان مییابد به همین دلیل مسالهی رنج تجاوز و تعدی یا تعرض به زنان همواره باید از تبدیل شدن به یک موضوع زرد اجتناب ورزد و سعی شود که ابعاد حقوقی و انسانی آن در سطحی متناسب با موضوع طرح شود.
همانگونه که نمیتوان فرضا موضوع آشوویتز را مورد توجه و اقبال مخاطبان سطح پایین تبدیل کرد ولو اینکه طرح این موضوع بتواند به لحاظ اقتصادی و تجاری برای مطرح کنندگان آن آورده داشته باشد.
این نکتهی دیگری است که باید آن را در پرتو مسالهی اقتصاد یا صنعت گناه هم پیوند زد. یعنی تبدیل کردن و تقلیل دادن موضوع صرفا به وجدانهای عذابآلود و گناه آلود. یعنی به جای آن که باز رنج زنان که به لحاظ تاریخی در طول تاریخ مردسالارانه همواره در حال بازتولید است مورد پرسش قرار گیرد آن هم در همهی حوزهها و در همهی فرهنگها و در همهی مناطق جغرافیایی و در همهی قشرها، مساله از طریق طرح چند موضوع سلبریتی زده و مشهور و ایجاد احساس گناه در مخاطبان و دیگران.
یعنی آن که آیا ما به موسیقی و قطعهی فلان فرد متجاوز گوش دهیم و یا اینکه آیا گوش دادن ما به آن نوعی احساس گناه است. تبدیل کردن این موضوع به چنین پرسشهایی، به نوعی اقتصاد و صنعت گناه دامن میزند که تناسب فراوانی با همین نزاکت سیاسی در سالهای اخیر دارد.
یعنی فرضا به جای اینکه هجوم وحشیانه و قتل عام وحشیانهی روسها در اوکراین به عنوان یک امر سیاسی و تاریخی مورد توجه قرار گیرد و دیگران و به خصوص غربیها و اروپاییهایی که شاهد قربانی شدن همسایگان خود در این کشور هستند به دولتها و حکومتهای خود فشار آورند تا از اهرمهای تعیینکنندهتری برای جلوگیری از این خشونت اقدام کنند، صرفا از طریق ایجاد نوعی احساس گناه رمانتیک و نوعی همدردی و تسلی خاطر بینتیجه با قربانیان مساله تقلیل پیدا کند.
این موضوعی است که متاسفانه به نوعی صنعت و اقتصاد رنج و به دنبال آن گناه در دیگران دامن میزند که به نظر میآید در مورد مسالهی تجاوز و تعرض به زنان در جامعه ایران در حال باز تولید است یعنی بهجای آن که هستهی اصلی خود موضوع، ارتباط آن با ساختار قدرت و نقش تعیین کنندهای که اشکال مختلف ایدئولوژی به لحاظ تاریخی در بازتولید این نوع خشونت نسبت به زنان داشته، بپردازد مساله تقلیل پیدا میکند به رنج یا عدم رنج، گناه یا عدم گناه و احساس فردی ما در قبال فلان هنرمند متجاوز.
آیا گوش دادن به آثار هنری او در ما احساس گناه ایجاد میکند یا نمیکند. یا اگر احساس گناه ایجاد نکند به معنای آن است که ما نیز دستی در این تجاوز داشتهایم و ناخواسته آن را تایید کردهایم. یا نه ایجاد چنین احساسها و پرسشهایی به نحوی نوعی نادیده گرفتن موضوع و خود در حکم نوعی تعدی و تجاوز کلامی است از طریق منحرف کردن هستهی اصلی موضوع.

به همین خاطر است که مسالهی تجاوز و تعدی را در وهلهی اول باید بسیار فراتر از فانتزیهای عمومی و افکار عمومی که در واقع محصول خود رسانهها هستند، دید. و آن را باید نسبت به رنج زنان بینام و نشان و گمنام معطوف کرد. نه کنجکاوی و فضولیهای برآمده از فانتزیهای مخاطبان اخبار زرد و سطحی در مورد رابطهی فلان بازیگر با بازیگر مرد در پشت صحنه و کنجکاوی برای اینکه در نهایت فرد متجاوز چه کسی بوده است. تا در واقع پرداختن به رنج حقیقی که زنان در نظر گرفتهاند.
مثالی برای این که چگونه افکار عمومی در دورههای تاریخی مختلف متناسب با ایدئولوژی و قدرتهای رسانهای حاکم در ان دوران ساخته میشوند و چگونه با تغییر و چرخش در آن رسانهها و بیاعتبار شدن آن ایدئولوژیها، افکار عمومی پس از سالها نسبت به باورها و اعتقادات خود احساس ندامت میکنند، حذف سیستماتیک خوانندگان و بازیگران سینمای پیش از انقلاب است که با حمایت و تایید و تصدیق همگانی افکار عمومی در ایران همراه بود. چرا؟
چون ایدئولوژی در آن زمان همچنان کار میکرد. افکار عمومی توسط رسانههای ایدئولوژیکی ساخته میشد که در ساخته شدن محتوای این افکار نقش اول و دست بالا را داشتند و به همین دلیل با قدرت فراوان عمل میکردند.
به همین خاطر حکومت و سیستم توانست به راحتی و بدون کوچکترین اعتراض از سوی افکار عمومی بازیگران و خوانندگان پیش از انقلاب را با ساختن یا اتکا به شایعاتی در مورد فساد شخصی و فردی و بیاخلاقی آنها بر سر صحنه، به راه انداختن مجموعهای از داستانها و حکایتهای زرد و سطحی دربارهی تجاوز فلان بازیگر مرد به فلان بازیگر تازه پا گذاشته در سینمای زن، تجاوز فلان خواننده مرد به فلان علاقهمند خوانندگی در میان دختران جوان و مجموعهای از این شایعات که به شکل سیستماتیک موجب حذف هنرمندان و بسیاری از خوانندگان و از جمله از مشهورترین آنها عباس نعلبندیان که بر اساس مسالهی همجنسگرایی یکی از نوابغ تئاتر مدرن ایران را در پس از انقلاب ممنوع الفعالیت کردند.
به عبارتی دیگر آنچه خطرناک است اتفاقا مسالهی افکار عمومی است و نباید افکار عمومی را یک امر طبیعی و ذاتی و معصوم و بیگناه دانست که محصول آگاهی اجتماعی افراد است. بلکه اگر توجه نکنیم که همین افکار عمومی در دورههای تاریخی متفاوت متاثر از هیجانات سیاسی میتواند محصول مداخلهی مستقیم رسانهها و ایدئولوژی غالب باشد در نتیجه محتوای این افکار عمومی هم در نهایت چیزی نخواهد بود جز محتوای همین ایدئولوژیها و رسانههای قدرتمند.

همانگونه که در ابتدای انقلاب این ایدئولوژیها و رسانهها بودند که به شکل سیستماتیک افکار عمومی را برای حذف بسیاری از هنرمندان و خوانندگان و بازیگران و نویسندگان آماده کردند،
در زمانه امروز این رسانهها با بیاعتبار شدن ایدئولوژی داخلی و به دنبال آن از دست رفتن اعتبار رسانههای داخلی، این رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هستند که با دمیدن در ایدئولوژی های تازهی متاثر از جهان امروز، مشخصا همین ایدهی نزاکت سیاسی، اتکا به بسیاری از ارزشهای جامعه لیبرال دموکراسی در غرب بدون توجه به زمینههای وجود یا عدم وجود زمینههای فرهنگی آن در ایران و البته با اتکا به مرز کشیهای سیاسی بسیار مشخص که این آخری در واقع تعیین کنندهترین نقش دارد،
در چند سال اخیر کوشیدهاند هنرمندانی که نخواستهاند با وجود اختلاف نظرهای فاحششان با سیستم حاکم در ایران با نظام فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی غالب در خارج از کشور هماهنگ شوند و نکوشیدهاند به بلندگوی آنها تبدیل شوند و آنها را بیچون و چرا تقسیم کنند. به شکل سیستماتیک برای حذف و تخریب آنها کوشیده شده است.
به همین دلیل باید در انگیزهی بسیاری از این رسانهها در انگشت گذاشتن بر روی برخی چهرهها و برجسته کردن آنها و تاکید بر سویهی متجاوز بودن آنها و همزمان نادیده گرفتن متجاوز بودن بسیاری از خوانندگان لس آنجلسی صرفا به دلیل همراهی و همگامی سیاسی به آنها مشکوک ماند.
حواشی می توی ایرانی
و اینجاست که باید از هر نوع تبدیل شدن مسالهی جنبش میتو به نوعی صنعت فرهنگسازی امروزی که به نظر میرسد پر درآمدترین تجارت در سالهای اخیر است جلوگیری کرد و کوشید تا با آگاه ساختن شکلهای داخلی آن و جلوگیری از تبدیل آن به فرم های مورد توجه رسانههای خارج، از گمراه شدن و به بیراهه کشیده شدن امتناع کرد.
اینکه چرا این جنبشها توجه چندانی به زنان بیصدا گمنام و حاشیهای در شهرستانها و در روستاها ندارد و تمام هم و غم خود را معطوف به سلبریتیها و عرصهی سینما و موسیقی کرده است پیوند نزدیکی با همین کارکرد صنعت فرهنگسازی دارند. چرا که زن برازجانی یا زن فرشباف و قالی فروشی که از سوی مردان مقتدرتر دائما مورد تعدی، تعرض یا تهدید به تجاوز قرار میگیرد، نمیتواند به فانتزیها و کنجکاویهای جنسیِ زرد و پاپاراتزی گونهی همین افکار عمومی دامن بزند.
از قضا طرح ابهامات فرضا فلان منشی صحنه دربارهی فلان بازیگر مرد مشهور است که میتواند کلیک خور فراوان در اینترنت داشته باشد و به نوعی ابهام و سوال و کنجکاوی و فضولی جنسی دربارهی هویت فرد متجاوز زن رنج دیده و مورد تظلم دامن بزند.
نگاهی به کامنتها و حاشیههایی که پیرامون همین خبر در چند هفتهی گذشته در فضای ایران مطرح شد نشان میدهد که مسالهی اصلی مسالهی توجه کنجکاوی و نوعی ارضای کنجکاوی و فانتزی جنسی نسبت به فرد متجاوز است که در واقع بر اساس همین منطق صنعت فرهنگسازی بیش از این که به افراد حاشیهای، افراد بیصدا و سرکوب شده و مطرود شده در اقصی نقاط ایران و زنانی که به شکل سیستماتیک مورد تظلم واقع میشوند به آنها رسیدگی کند، تاکید خود را بر چهرههای مشهور و خطاهای آنها میگذارد.
چرا؟ چون در واقع منطق این نوع جنبش بیش از ان که به تظلمخواهی و عدالت طلبی معطوف باشد یا حداقل به همان اندازه که خود را درگیر تظلمخواهی و عدالت طلبی میبیند خود را به نوعی بیزینس صنعت فرهنگ سازی نیز گره میزند. یعنی طرح اخبار و حاشیههایی که همزمان میتواند به ایجاد شهرت در میان برخی از گویندگان آن نیز دامن بزند.
در نتیجه باید توجه کرد که بیاعتنایی به ابعاد نظری و تاریخی این موضوع و طرح آن به عنوان روشی برای مطرح بودن در فضا و رسانهها و به یک معنا به نوعی بیزنس فرهنگی و اخلاقی در نهایت به هیچ راه حل مشخصی نیز به موضوع نمیانجامد. و نهایت همان نسبیگرایی پستمدرن باب روز به عنوان نسخهای برای مواجهه با این موضوع حاد طرح میشود.
اینکه در نهایت قلقلک اخلاقی هر کدام از ما یا احساس گناه برانگیخته شده درهر کدام از شنوندگان است که میتواند معیار نهایی برای رابطهی بین شنونده یا مخاطب با اثر هنری باشد. اگر شنیدن یا گوش دادن یا خریدن آثار هنری هنرمندی که محکوم به تجاوز است در فرد خریدار احساس گناه اخلاقی ایجاد میکند و او را به یاد قربانیان و تجاوز دیدگان میاندازد پس بهتر است که فرد از خریدن و گوش دادن به آن امتناع کند.
و اگر برعکس یک همچین کنشی در نهایت به قلقلک اخلاقی و برانگیخته شدن احساس گناه در فرد نمیانجامد نیز خب میتواند با خیال و وجدان راحت اثر هنری را تجربه کند. این در واقع نوعی راه حل نسبیگرایی مدرن است که در نهایت فرد بر بنیان حقیقت اخلاقی و نظری پیروز میشود.
در نهایت در چنین نسخهای اخلاق چیزی نیست جز احساسات زودگذر روزمره و مذبذب ما نسبت به یک پدیده و وفاداری به همین وضعیت احساسی و عاطفی است که در نهایت مفهوم اخلاق را میسازد، نه اخلاق به عنوان یک مفهوم عام و جهانشمول که میتواند تعیین کنندهی واکنش ما نسبت به بسیاری از رخداد و در این موضوع مسالهی فرد متجاوز و اثر هنریاش باشد.
به خصوص این مساله از آنجا که در مورد سینمای ایران مطرح است اهمیت فراوانی پیدا میکند چندین دهه است که

سینمای ایران با ادعای اجتماعی بودن و طرح معضلات و مشکلات جامعهی ایران سعی کرده است که به هویت خود بیافزاید و بر سر جامعهی ایران منت بگذارد که از طریق پرداختن به موضوعات اجتماعی حساس و حاد اجتماعی همواره مورد غضب حکومتها و دولتها در ایران بودهاند.
چگونه است که بخش عمدهای از این سینما هنگامی که قرار است به یک موضوع اجتماعی بسیار حاد همچون تجاوز و تعدی و هتک حرمت به زنان بپردازد حساب خود را به شکل کاملا سیستماتیک از جامعهی زنان به خصوص جامعهی زنان فاقد صدا در شهرستانها جدا میکند و مساله را صرفا به یک مسالهی صنفی و مربوط به شغل و حرفهی هنرمندان و یا اقتداری که هنرمندان از سوی مردم کسب کردهاند تقلیل میدهد.
پس چگونه است که این سینما در ظاهر و همواره خود را از طریق لیبل و عنوان اجتماعی به عنوان سینمای ایران جا زده است. اما هنگامی که به شکل واقعی و در عرصهی انضمامی درگیر یک موضوع اجتماعی میشود با ترس و محافظهکاری فراوان از تبدیل کردن مطالبات خود و گره زدن مطالبات خود با دیگر زنان عرصهی اجتماع در جامعهی ایران طفره میرود و از سلبریتی زدگی بودن خود بهعنوان راهی برای رساندن صدای زنان استفاده میکند و بر آن صحه میگذارد.
اینجاست که در واقع دم خروس بیرون میزند و نشان میدهد که این سینما نه در عرصهی فیلم سازی و نه کنش روزمره اجتماعی هرگز نتوانسته است ذرهای عمق و ژرفای اجتماعی پیدا کند و در نهایت منفعت و صدا و بیزینس اجتماعی و شخصی خود را به امر اجتماعی و زنان به عنوان موجودات اجتماعی در ایران معاصر ارجح و اولی میداند.