بیماریهای مشکوک
این روزها بیماریها را باید جدی گرفت، جدیتر از هر زمانی دیگر. بیماری دیگر صرفاً اختلالی فیزیولوژیک نیست یا نشانه سو کارکرد بدن هم نیست. بیماریها هم واجد ابعاد سیاسی شدهاند. در زمان استالین و دوره وحشت کیجی بی و رئیسش بریا، مخالفان، معترضان و عناصر نامطلوب سرنوشتهای متفاوتی مییافتند. مشهورترینشان آنهایی بودند که به گولاگ و سیبری تبعید میشدند تا در آن جهنم سرد پایان جهان را ذرهذره تجربه کنند. برخی دیگر ناپدید میشدند بیآنکه ردّی از آنها باقی بماند. افرادی که خود حکومت شایعه فرار از کشور و پناهندگی به بلوک غرب را دربارهشان راه میانداخت. اما درواقع بیهیچ رد و نشانی سربهنیست شده بودند.

اما گروه سومی هم بودن که به بیماریهای سخت و لاعلاج مبتلا میشدند. بیماریهایی با یک فرجام. مرگ. مرگ آنها نوعی یاس و نومیدی اجتماعی در میان مخالفان برمیانگیخت و گویای این واقعیت بود که حتی طبیعت هم با مخالفان حزب کمونیسم همراه نیست. اما درواقع این بیماریها نه حاصل مداخله طبیعت یا سو کارکرد بدن بلکه حاصل مداخله بریا و شرکا بود. روشی روسی که حتی در دوران پسا کمونیسم نیز توسط پوتین و رفقا برای حذف مخالفان همچنان بکار میرود؛ بنابراین باید این روزها و این سالها نسبت به بیماریهای عجیب و ناگهانی حساس بود.

شخصاً طبق آخرین آزمایشها، بدنی سالم دارم و دستکم نشانه مشخصی از بیماری قریبالوقوع در من دیده نمیشود. امید به زندگی هم در من فوران میکند؛ بنابراین ابتلا به بیماریهای عجیب و ناشناخته حتی نزد پزشکان حاذق آدمی را به فکر میاندازد که شاید قرار است بدن ما هم بهزودی در نظارت و کنترل دیگران باشد. در همین هفته پسر ناصر حجازی در مصاحبهای مرگ ۱۲ سال پیش پدرش بر اثر سرطان را مشکوک اعلام کرد. شواهدی هم ذکر کرد. نمیتوان با قاطعیت نظرش را پذیرفت یا رد کرد. اما این بدبینی و بدگمانی حتماً ریشه در واقعیت دارد و باید آن را جدی گرفت حتی اگر باشند کسانی که بخواهند آن را به بدگمانی و سوءظن شدید نسبت دهند.
در جایی زندگی میکنیم که هر چیزی ممکن است و هر وصلهای به هر لباسی میخورد، بنابراین تنها نکته قابل اتکا همان باور به احساسات شخصیمان است.
مبارزهی فردگرایی جانشین مبارزهی طبقاتی