نقد
موضوعات داغ

فیلم همه چیز، همه‌جا، همه یک‌جا

فیلم همه چیز، همه‌جا، همه یک‌جا

دنیای دیوانهِ دیوانهِ دیوانه

فیلم همه چیز، همه‌جا، همه یک‌جا ساخته مشترک دنیل کوان و دنیل شاینرت فیلمی سرخوشانه خوش‌ساخت و خون‌گرم است که اما در پایان با نتیجه‌گیری اخلاقی – سیاسی باب این روزها، سخت سقوط می‌کند و ظرفیت‌های فوق‌العاده‌اش را عقیم و سترون می‌سازد. گرچه حتی پایان فیلم به نحوی سازماندهی شده گویی کارگردانانش از آن چندان راضی نبوده‌اند و کوشیده‌اند با ظرافتی خاصِ سینمای هالیوود در آن خدشه‌ای معنایی وارد کنند.

داستان خانواده مهاجر چینی که در نگاه اول می‌تواند آن را شبیه به همه تولیدات سینمایی موسوم به دیاسپورا در چند دهه اخیر کند؛ اما فیلم خیلی زود نشان می‌دهد که قرار نیست اثری ملال‌آور از معضلات و مصائب فرهنگی مهاجران باشد.

همچون الگوی غالب در سینمای دیاسپورا که مهاجران همان دیگریِ قربانیِ بی‌اعتماد به ‌نفس یا همان شهروند درجه دوم است و فیلم هم قرار است تعارض فرهنگی زندگی جدید مهاجران را نمایش دهد. اما خوشبختانه همه چیز، همه‌جا... چنین راهی را نمی‌رود و خیلی زود به سمت یک درامِ فانتزی با ترکیب هنرهای رزمی می‌رود و به‌جای مهاجر – قربانی موفق می‌شود مهاجر – سوژه بسازد.

 

فیلم همه چیز، همه‌جا، همه یک‌جا

نخستین تنش فیلم، تنش میان کسب‌وکار مهاجران چینی ( خشک‌ شویی) با اداره مالیات یا همان دولت، مأمور مالیات (جیمی لی کریتس) تصویر کریه و وقیح دولت را در قسمت نخست فیلم بازنمایی می‌کند و آنچه شاهدیم نزاع و مبارزه سوبژکتیو زن و شوهر چینی با دولت مقتدرِ وقیح است، دولتی که هم‌زمان ازطریق قدرت و نظارت عمل می‌کند.

تصویر شبه فوکویی فیلم از سازوکار دولت و البته مقاومت سوبژکتیو خانواده چینی در برابر مطالبات نامشروع دولت، فیلم را وارد عرصه‌ای سیاسی می‌کند که البته با ظاهر فانتزی گونه فیلم شباهت فراوانی با مجموعه ماتریکس‌ها دارد. تأکید بر وجود یک جهان امر واقعی که در آن انتخاب‌ها و کنش‌های بالقوه متعددی وجود دارد و دنیای امر نمادین که صرفاً تحقق یکی از این امور بالقوه است، راهبردی است که در همه چیز، همه‌جا… نیز دیده می‌شود.

بخش عمده‌ای از فیلم متقاعدکردن زن است برای پذیرفتن این حقیقت که نقش کنونی‌اش تنها نقش و کارکردی نیست که می‌تواند داشته باشد. او به‌عنوان یک سوژه به روی تغییر و هر دگرگونی‌ای گشوده است. پس از پشت سر گذاشتن رویدادهای عجیب او این حقیقت را می‌پذیرد. مرحله شکل‌گیری سوژگی او در اینجا کامل می‌شود، مشابه همان روندی که نئو در فیلم ماتریکس طی کرد و درنهایت توانست سوژگی‌اش را با ارجاع به امر واقعی و نه زندگی روزمره‌اش به‌عنوان یک هکر به دست آورد.

 

از اینجا به بعد فیلم درگیر نمایش شکل‌ها و گزینه‌های مختلف و متنوع زندگی میشل یو می‌شود. در هریک از این روایت‌ها او زندگی و سرنوشتی کاملاً متفاوت دارد. اما دقیقاً درهمان لحظه‌ای که خیالمان از ساخته‌شدن یک سوژه فعال در مقابله با نهاد دولت راحت شده است فیلم ناگهان دچار یک چرخش مضمونی در بخش پایانی‌اش می‌شود. همه چیز… تبدیل می‌شود به فیلمی درباره اهمیت خانواده سنتی و از آن بدتر پذیرش و کنارآمدن با واقعیت موجود.

اینکه حقیقت همین زندگی‌ای است که از سر می‌گذرانیم و وفادار ماندن و لذت‌بردن از تک‌تک لحظات آن. به همین خاطر در پایان تمامی تنش‌ها به شکلی احساسی و اخلاقی حل‌وفصل می‌شود. خانواده همدیگر را باز می‌یابند و به آرامش و سازش می‌رسند و از آن بدتر خانواده مهاجر به شهروندی مطیع دولت (اداره مالیات) تبدیل می‌شود. شهروند شدن از خلال پذیرش بی‌چون‌وچرای دولت و دستوراتش محقق می‌شود.

 

یک پایان تماماً خوش و خوش‌بینانه که در آن تمامی تنش‌ها از بین می‌روند و از سوی دیگر بر پیوند همیشگی خانواده هسته‌ای و دولت هم تأکید می‌شود. گرچه وسوسه می‌شویم به موقعیتی در انتهای فیلم به‌عنوان هجو این پایان کلیشه‌ای فکر کنیم. جایی که خانواده دسته‌جمعی (پدربزرگ، همسر و شوهر و دختر) به دیدار دولت (اداره مالیات) می‌روند تا تابعیت خود را نشان دهند، دقیقاً در لحظه‌ای پیش از رخ‌دادن چنین مناسکی، پدر و دختر اعلام می‌کنند که باید ادرار کنند.

این تأکید دو عضو خانواده در لحظه پیش از پایان خوش و رفتن به توالت و ادرارکردن که به لحاظ داستانی ارزش چندانی ندارد، شاید به لحاظ مضمونی تلاش فیلمسازان باشد برای باطل کردن آنچه قرار است در ادامه ببینیم. نوعی تلاش هوشمندانه برای به چالش کشیدن مضمون نهایی فیلم. البته شاید.

فیلم آتابای

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
Verified by MonsterInsights