بایگانیصفحه اصلی

فیلم شب‌های کابیریا یادداشتی از فدریکو فلینی

فیلم شب‌های کابیریا یادداشتی از فدریکو فلینی

موضوع تنهایی و مشاهده انسان منزوی همواره نظر من را به خود جلب کرده استحتی در زمان کودکی گریزی نبود از توجه به کسانی که به هر دلیلی با دیگران جفت و جور نمی شدند، که شامل خود من هم می شدمن همیشه در زندگی و فیلم هایم ،مجذوب وصله های ناجور بودم.

عجبا، جالب است که معمولا این قضیه شامل آنهایی می شود که یا زیادی باهوشند و یا زیادی ابلهو بنابراین کنار گذاشته می شوند.تفاوتش در این است که باهوش ها اغلب خودشان، خودشان را منزوی می کنند، در حالیکه کم هوش ترها را دیگران منزوی می سازندمن در شب های کابیریا،غرور یکی از کسانی را کشف می کنم که کنار گذاشته شدند.

ظهور کوتاه شخصیت کابیریا در نزدیکی پایان “شیخ سفید”1توانایی های بازیگری جولیتا2 را آشکار ساخت.همچنین او بازیگر دراماتیک بی نظیری در فیلم های “بدون شفقت”3و “روشنایی های چندگانه”4بود،او خود را در مقام شخصی توانا برای تراژیک-کمیک بودن در سنت چاپلین ،کیتون و توتو ظاهر ساخت.در “جاده”5بطور موکدی این تاثر را برجسته ساخت.
گلسومینا از دل نمایش کوتاه اصیل او در کابیریا سر بر آورد.و در آن زمان من احساس کردم کابیریا توان بالقوه یک فیلم کامل مبتنی بر شخصیت او را دارد البته با بازی جولیتا.در حین فیلمبرداری “کلاه بردار”6با کابیریای واقعی مواجه شدم،او در یک بیغوله ای نزدیک ویرانه های آبراهای رومی زندگی می کرد.
در ابتدا،از اینکه مخل برنامه ی روزمره اش شدم،عصبانی بود.وقتی از کامیون مواد غذایی، یک بسته ناهار پیش کش اش کردم مثل یک ماده گربه ی بی سرپناه کوچک نزدیکتر آمد.همچون یک بچه یتیمی، که با او بد رفتاری شده بود و در خیابان زندگی می کرد.اما کماکان گرسنه بود ،آنقدر گرسنه که بر ترسش بر پیش کش غذا فائق آید.
اسمش واندا بود، اسمی که شاید خودم برایش می ساختم اگر که از قبل نشنیده بودم که واقعا اسم اوست.پس از چند روز بنا کرد به گفتگو با من، هرچند به طریق الکن خودش و چند و چون خیابان گردی در رم را شرح داد. گوفردو لومبرادو انتخابم برای فیلم بعدیم بود.
او از ایده یک داستان درباره فاحشه، مکدر شده بود که به زعم او شخصیتی ناهمدل بود.و بهانه ای پیدا کرد برای آنکه قرارداد را فسخ کند.او منحصر بفرد نبود،بسیاری از تهیه کنندگان از این ایده خوششان نیامد؛ بویژه پس از شکست گیشه در فروش فیلم “کلاه بردار”.
داستانی است که اغلب نقل قول آورده می شود درباره چیزی که من وقتی فیلمنامه ی شب های کابیریا را به تهیه کنننده پیشنهاد می دادم ،گفتم:گاه داستان مشابهی گفته می شود اما فیلمی متفاوت عوض آن را می گیرد.تهیه کننده گفت: باید در این باره صحبت کنیم.تو درباره همجنس خواهان فیلم ساخته ای-و بگمانم منظورش شخصیت سوردی در فیلم “ولگردها” بود، هرچند این نکته ای نبود که بطور بارز پیش کشیده باشم- “تو فیلمنامه ای هم درباره دارالمجانین داشته ی”-به یکی از فیلمنامه هایم اشاره میکرد که هرگز ساخته نشده بود-“وحالا رفتی سر وقت فاحشه ها،بعد از این میخواهی سراغ کی بروی؟” همانطور که نقل محافل است با عصبانیت جواب دادم فیلم بعدیم درباره ی تهیه کننده هاست.ن
می توانم تصور کنم که چگونه این قائله شروع شد،مگر که بگویم خودم شروع کردم،هرچند به یاد نمی آورم که چنین کرده باشم. یادم نمی آید که چنین چیزی گفته باشم ولی کاش می گفتم. اغلب،من از آن دست آدمهایی هستم که فکر می کند به آنچه که دوست می داشت گفته باشد، آنهم پس از اینکه قائله ختم شد.و یک کم مایه شرمندگی است که آدم با یک روز تاخیر بخواهد حاضر جوابی کند.
اینجا هیچ ارتباطی بین شب های کابیریای من و فیلم صامت و متقدم ایتالیایی بنام “کابیریا”8نیست.که مقتبس از داستانی از گابریل انونزیو بود.اگر از چیزی متاثر بوده باشم از “نورهای شهر” چاپلین بوده است،یکی از فیلمهای محبوب من است.نمایش جولیتا از کابیریا مرا نیز مثل بسیاری از مردم به یاد ولگرد چاپلین می اندازد.
حتی بیش از نقش گلسومینای او.رقص اغراق آمیز او در باشگاه شبانه یاد آوردی از چاپلین است،و مواجهه اش با ستاره سینما شبیه مواجهه ولگرد با میلیونر، که فقط وقتی چاپلین را بجا می آورد که مست است. من کابیریا را با تلالو از امید تازه در پایان فیلم مقابل دوربین تنها می گذارم.
درست مثل چاپلین و ولگردش در فیلم نورهای شهر.کابیریا هنوز هم می تواند امیدوار باشد چرا که از اساس خوشبین است و انتظاراتش نیز خیلی محقر اند.منتقدان فرانسوی او را شارلوت زنانه توصیف کرده اند. اسم پرعطوفتی که برای چاپلین اختیار کرده اند.وقتی خودش این را شنید خیلی خوشحال شد و من نیز. برای لباس جولیتا ،به بازار خیابانی رفتیم تا لباس تهیه کنیم که کابیریا بر تن کند.بعد هم از آنجایی که بنا بود در فیلم لباس های فاخری به تن کند به بوتیک گران قیمت بردمش تا برای خود لباس بخرد. ،
تصادفا، در سکانس مردی با کوله بار ،که فقط مخاطبان کن آن را دیدند،هنوز موجود است و می تواند در نسخه های بعدی احیا شود درست مثل بسیاری از دیگر برش هایی که مجبور شدم به فیلم هایم بزنم.بهرحال پس از سالها نمی دانم که در این باره احساسم چه بوده است، فکر کنم که بویژه این صحنه،صحنه ی خوبی بوده است.
اما با، یا بدون آن صحنه نیز فیلم به قوت خودش باقی است.از همین رو احساس خوش شانسی می کردم که این تنها قسمتی از فیلم کابیریا بود که کلیسا برای مخاطبان ایتالیایی نامناسب تشخیصش داد.مرد با کوله بار در کوله پشتی اش غذا حمل می کرد و دوره می افتاد و گشنگان بی سرپناه رم را غذا می داد و مقتبس از شخصیتی واقعی بود که من عملا دیده بودم.
کسانی در کلیسا بودند که با این مخالفت کردند.و می گفتند که این وظیفه کلیسا بوده که گشنگان بی سر پناه را غذا دهد. و من طوری جلوه دادم که انگاری کلیسا از پس وظیفه اش خوب بر نیامده است. می توانستن اینگونه پاسخ دهم که مرد کوله به دوش کاتولیک بوده است.کاتولیکی نمونه که راسا وظایف را بعهده می گیرد، اما نمی دانستم که این را باید به که بگویم.
بنظرم کلمه مولف که برای توصیف یک کارگردان سینما بکار می رود اولین بار توسط منتقد فرانسوی آندره بازن در مروری بر فیلم کابیریا در اشاره به من بکار رفت. کمدی موزیکال آمریکایی برادوی و فیلم هالیوودی “نیکوکاری شیرین” ملهم از شب های کابیریا بود و اسم من نیز در بخش اعتبارات آمده بود، اما من با شیوه ی باب روز از خیلی جهات در اجرای این کار مخالفم که ترجیح می دهم که این فیلم آفریده ی او در نظر گرفته شود.
طبیعت مثبت کابیریا ،شگفت انگیز و اصیل است. او خود را نثار فرودست ترین خریداران می کند و در پس دروغها حقیقت را می شنود.هرچند که فاحشه استغریزه بنیادی اش جستجوی شادی به بهترین شکلی است که می توانددرست مثل کسی که دست یاری به سویش دراز نشده استاو می خواهد تغییر کند؛اما همیشه در نقش بازنده در زندگی ظاهر می شودبا این حال او بازنده ایست که همواره از سر نان به جستجوی شادی می رود.
کابیریا یک قرابانی است؛و هر یک از ما می تواند زمانی قربانی باشد با این حال کابیریا بیش از سایرین یک شخصیت قربانی است.با این همه شخصیتی نجات یابنده نیز در او است. این فیلم راه حلی ندارد بدان معنایی که صحنه ای پایانی باشد که در آن داستان به چنان نتیجه قطعی می رسد که دیگر نیاز نباشد که دلواپس کابیریا باشیم.من به شخصه از آن زمان(ساخت فیلم)تا به حال نگران سرنوشت او بوده ام.
برگرفته از کتاب «من،فلینی»
روزنامه شرق 10 آذر 1393

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
Verified by MonsterInsights